#پل_های_شکسته_پارت_29
-نمی خوام بهش زنگ بزنی! تازه از دست سهراب خلاص شدیم! من بابای جدید نمی خوام.
دهن سحر باز مونده بود و خودم هم بهت زده نگاهش می کردم، از توی شوک در اومدم و پریدم سمتش:
-وایستا همونجا یه بابای جدیدی نشونت بدم.
امین سریع به سمت اتاقش دوید و سحر هم به خودش اومد و اومد دنبالم و وسط هال بهم رسید و کمرمو چسبید. امین پرید تو اتاق و در رو بست. سحر با ترس گفت:
-چت شد یهو مژده!
در حالی که بدنم از عصبانیت می لرزید با صدای بلند گفتم:
-یه وجب قد و بالا، یه هفته اس خون به دلم کرده! هی می گم هیچی بهش نگم.
رو به در داد زدم:
-آخه کی چنین چرتی گفته! من غلط بکنم دوباره ازدواج کنم که ای کاش قسمتم نمی کشید و از اول عروس نمی شدم.
سحر صورتمو چسبید:
-حرص نخور مژده، صورتت کبود شد!
به گریه افتادم:
-می بینی چقدر بدبختم سحر! بچه ی خودم بهم متلک میندازه! من دردامو به کی بگم؟ سهراب یه طرف، اون عوضی یه طرف، دلنگرانی بابت امین به کنار، تازه کارشناسی بابت آتش سوزی هم محکوممون کرد که خسارت خونه ی طبقه بالا رو هم بدیم. به خدا دیگه نمی کشم! بعضی موقع ها می گم یه بلایی سر خودم بیارم …
دستش رو فورا روی دهنم گذاشت و تشر زد:
-سسس، این چه حرفیه دختر! نگو خدا قهرش میاد.
و سرم رو در آ*غ*و*ش گرفت و اجازه داد که خودم رو خالی کنم. هر چند که این همه فشار و ناراحتی با چهار تا قطره اشک خالی نمی شن.
بعد از چند دقیقه که هم دلتنگیم برای سهراب بیشتر شد و هم سرم از شدت گریه درد گرفته بود از آ*غ*و*ش سحر در اومدم و در حالی که به سمت آشپزخونه می رفتم گفتم:
-زنگ بزن سینا و سیما و آقا رضا رو بگو ناهار بیان.
سحر هم دنبالم اومد و گفت:
-یه روز اومدم پیش زن داداشم باشم! اونا بیان اینجا چیکار؟
از خدا خواسته دیگه تعارف هم نزدم و فقط گفتم:
-حداقل بگو سینا رو بیاره که امین سرگرم شه به پر و پای من نپیچه!
و امیدوارانه بهش نگاه کردم تا قبول کنه و اون هم بی هیچ حرفی موبایلش رو درآورد و با شوهرش تماس گرفت. طبق عادت هر روزم و وقت دلتنگی هام به سمت آشپزخونه رفتم و گوشی تلفن رو برداشتم و شماره ی سهراب رو گرفتم و باز هم خاموش بود. لبامو جلو دادم و کاملا بی انگیزه به سمت یخچال رفتم و درشو باز کردم. سحر که تلفنش تموم شده بود با صدای خیلی آرومی گفت:
-دیشب خواب می دیدم سهراب برگشته.
در حالی که هنوز جلوی یخچال در باز ایستاده بودم به صورتش نگاه کردم، آهی کشید و با لبخند غمگینی ادامه داد:
romangram.com | @romangram_com