#پل_های_شکسته_پارت_131
- مهمونید و احترامتون واجب! لطفا تا زمانی که تو این خونه هستید حرفی از خواستگاری و این مسائل نزنید.
مادر فرامرز هم اخماشو شدید توی هم کشید و من هم برای جمع کردن بحث گفتم:
- شربتتون گرم شد، بفرمایید.
چادرش رو توی سرش مرتب کرد و گفت:
- ممنونم.
و به سمت در رفت. تا دم در بدرقه اش رفتم و خیلی سرد و خشک با هم خداحافظی کردیم. به محض بستن در به سمت دایی برگشتم و با خنده گفتم:
- این چه شکلیه! اینقدر واجب بود که بیای بیرون؟!!
حوله رو از روی سرش برداشت و گفت:
- من گوش اون فرامرز دهن گشادو یه تابی بدم که تا ابد اسم تو از ذهنش پاک بشه.
با دیدن پیشونی دایی هینی کشیدم و گفتم:
- وای دایی! یادم رفت به پیشونی و گردنتون کرم مرطوب کننده بزنم! حالا همه ش سیاه میشه، زود برین حموم؛ خانومه گفته بود زیاد نمونه.
دایی با حرص نگاهم کرد و بعد رفت سمت حموم توی اتاق خوابم. من هم از توی ساکی که همراه خودش آورده بود لباس و حوله اش رو در آوردم و گذاشتم روی تخت و بعد از برداشتن لیوان ها به آشپزخونه برگشتم. به قدری از دست فرامرز حرصی بودم که نگو! آخه من نمی دونم این چه کاری بود؟! مثلا می خواست منو در مقابل عمل انجام شده قرار بده؟ یا بگه هنوز سر حرفم هستم؟!
حرف مادرش یادم اومد که گفت نمی خوام مادر و بچه رو از هم جدا کنم؛ زنیکه ی از دماغ فیل که خوبه! از عقب فیل افتاده فکر کرده من چشم به راه نشستم که بیاد منو واسه فرامرزش بگیره! چه فرامرزم فرامرزمی هم راه انداخته بود، انگار من گفتم که فرامرز بچه ی کس دیگه ایه!
با عصبانیت شروع کردم به جا به جا کردن وسایل آشپزخونه، سه روز از تماسم با الناز می گذشت و من هنوز به مامان زنگ نزده بودم چون دایی معتقد بود بار اول رو باید من و خودش بریم، خوشم میومد دایی هم این قضیه رو تموم شده می دونست! سه روز از اول مهر می گذشت و یعنی سه روز از اومدن مادر فرامرز! آخ که داغ دلم تازه شد. الهی فرامرز بری زیر آب دیگه در نیای من یه نفس راحت بکشم.
توی همین فکرا بودم که متوجه شدم دایی مثل بلانسبت گاو خشمگین وسط آشپزخونه ایستاده و موهای نمدار و مشکی پرکلاغیش بدجور توی چشم می زنه. جای جای پیشونیش نزدیک قسمت رویش موش هم لکه های سیاه مونده. با ترس و لرز کاغذ دست نوشته ی مسوول فروش دارو رو از توی پلاستیک روی میز بیرون کشیدم و یک بار دیگه خوندم:
- اندازه یک سانت از رنگ اِن یک رو با یک مقدار خیلی کم اکسیدان مخلوط کنید، بعد اندازه کف دست هم شامپو بهش اضافه کن با نصف لیوان آب تا به حالت رقیق در بیاد بعد به موها بزنید و ماساژ بدین و سریع هم بشورین.
لب زیرینم رو به دندون گرفتم و گفتم:
- اممم … جمله آخرش رو دقت نکرده بودم که باید سریع می شستینش!
دایی سرش رو چندبار تکون داد و گفت:
- که خاکستری تیره در میاد آره؟
ابروهامو بالا فرستادم و خواستم حرفی بزنم که به سمتم پرید و من با جیغ از آشپزخونه خارج شدم.
***
فصل بیست و نهم:
در حالی که روبروی کمد کفش ها نشسته بودم با صدای بلند گفتم:
- امین بدو دیرم شد.
صدای امین از داخل اتاق اومد:
romangram.com | @romangram_com