#پل_های_شکسته_پارت_121

لبخند کجی زد و گفت:

- من که حرف نگفته ندارم! واضح گفتم چی می خوام. تو حرفاتو بزن.

پوفی کردم و گفتم:

- من جلوی چشمتم! مشخصه چرا نمی خوام دوباره دل به دلت بدم.

دست به سینه روی مبل روبروم نشست و گفت:

- نه واسم مشخص نیست.

ابروهام به هم گره خورد و با اخم بهش خیره موندم. یه ابروشو بالا فرستاد و کنایه زد:

- قبول دارم سختی کشیدی و جایی که باید باشم، نبودم! حالا می خوام جبران کنم.

پام رو به صورت عصبی تکون دادم:

- و اگر جبرانتو نخوام!

به ویبره ی پام نگاه کلافه ای انداخت و دوباره با نگاه به صورتم گفت:

- چی تو سرته؟ … چه تصمیمی واسه آینده ات داری؟

پوزخند زدم و تعارف رو گذاشتم کنار:

- اگر سایه ات از سر من و امین کم بشه زندگی می کنیم. بدون هیچ مشکلی.

خنده عصبی کرد:

- اما خانم یه هفته پیش یه چیزای دیگه ای می گفتن!

ابروهامو در هم کشیدم، منظورش رو متوجه نمی شدم!

- می گفتی که من نمی دونم زنی که اسم مردی روش نباشه چی می کشه!

ابروهامو بالا فرستادم:

- آهان! پس رگ غیرت آقا کلفت شده.

اخم کرد و من بی توجه ادامه دادم:

- مسلما اون موقعی که این جمله رو می گفتم منظورم تو نبودی.

لحنش خشک تر و جدی تر شد:

- منظورت کی بود؟

سرم رو بالا گرفتم:

- هر کی که بشه اسمش رو مرد گذاشت.

romangram.com | @romangram_com