#پیغام_عشق_پارت_9

دانیال : جانم
- تو از صوفیا متنفری؟
دانیال : اره، خیلی بدجنس و عقده ایه.
- ازش متنفر نباش
دانیال : تو چرا طرفدار صوفیا شدی؟
- طرفدارش نیستم، فقط نمی خوام عاشقش بشی
خندید
دانیال : مگه من مغز خر خوردم؟
- آخه نفرت، یکی از پله های عشقه
بغض کرده بودم
- شاید عاشقش شدی از کجا معلوم!
دانیال : تو سرت جای خورده؟
- نه
دانیال : پس چرا چرت و پرت میگی!! آخه من وقتی گل کلم دارم چرا برم سمت یونجه
- خوب صوفیا از من خوشگل تره، تازه خاله اون رو بیشتر از من دوست داره.
دستم رو گرفت و منو برد سمت آینه، رو به رو آینه ایستادیم، دست لای موهام کشید
دانیال : این موها راز شب رو پنهان کردن
دست روی چشمام کشید
دانیال : من طلسم این نگاه سبز هستم
دست روی لبم کشید
دانیال : وای که دیگه از لب هات نگم بهتره
هم خجالت کشیدم، هم ذوق کردم. من رو برگردوند سمت خودش، دستم رو گرفت و گذاشت روی قلبش.
دانیال : خدا این قلب رو به من داده و من تو را در این قلب جا دادم، به ندای قلبم گوش کن، که اسم تو رو فریاد
میزند.
موهایم رو پشت گوشم برد
دانیال : تو در وجودم جای داری. اخه وقتی تو رو دارم به کی دیگه فکر کنم؟
- وایی دانیال الان پس می افتم، دیگه چیزی نگو
دست روی گونه ام کشید
دانیال : الهی من قربونت برم، چه سرخ شده.

romangram.com | @romangram_com