#پیغام_عشق_پارت_8
از روی تخت هولش دادم.
- برو بیرون تا کسی نفهمیده تو اینجای و برامون دردسر نشده.
دانیال : نگران نباش، همه میدونن من آمدم این جا
- وااا
دانیال : والا، الان برات تعریف می کنم
تک سرفه ی زد
دانیال : خوشحال بودم که امشب قرار ببینمت، اخه دلم برات تنگ شده بود، وقتی آمدم خونه تون هر چی صبر
کردم ازت خبری نشد.
- غزال کجاست؟!
خاله : داخل اتاقش
- چرا نمیاد پایین؟
صوفیا : آخه تنبیه شده
مامان : باز این دختر، چه دسته گلی به آب داده؟!
خاله : این دفه غذا رو ریخته روی فرش
صوفیا : دست و پا چلفتیه دیگه، عرضه هیچ کاری رو نداره.
حرصم گرفته بود، خوب می دونستم که باز صوفیا یه کاری کرده و تو، جاش تنبیه شدی. از روی مبل بلند شدم
صوفیا : کجا میری؟
- پیش غزال
صوفیا : اون تنبیه شده
- غزال نمی تونه بیاد پایین، من که می تونم برم بالا
صوفیا با حرص نگاهم کرد، منم لبخند زدم و آمدم داخل اتاقت، توی خواب، ناز شده بودی. چند دقیقه ی بهت زل
زدم، بعد هم که بیدارت کردم
- عاشقتم که
دانیال : من بیشتر که
لبخند زدم
- پس حال صوفیا گرفته شد
دانیال : اره بدجور
یهو یاد حرفای صوفیا افتادم
- دانیال؟
romangram.com | @romangram_com