#پیغام_عشق_پارت_89
خندید و از جلو در رفت کنار، وارد خونه شدم. معلوم بود که خونه ی یه پسر است، وسیله ی نداشت و شلوغ و پلوغ
بود.
گلسا : خوب اینم از غزال، بالاخره آمد
پریسا : خوش آمدی
لبخند زدم، یه جای خالی کنار فریبا بود، نشستم.
گلسا : دخترا که می شناسی؟
- اره
گلسا به یه پسر چشم مشکی، پوست برنزه ی لاغر اندام اشاره کرد
گلسا : ایشون فرشید داداش فریباست
- خوشبختم
فرشید : منم همین طور
گلسا : سهند رو هم که می شناسی!
سر تکون دادم. سهند همکلاسی دانشگاهم بود، چون رنگ چشماش طوسی بود ازش خوشم نمیامد.
پریسا به یه پسر که کنار فرشید نشسته بودو لباس مشکی تنش بود اشاره کرد
پریسا : ایشون هم امیده
- خوشبختم
برام سر تکون دادم. نگاه قهوه ی و سردی داشت.
سهند : چه عجب ما شما رو دیدیم، چی شده این بار آمدی؟؟!
- وقت خالی پیدا کردم.
سهند : اورانیوم غنی سازی می کنی که وقت نداری!!
سهند : اورانیوم غنی سازی می کنی که وقت نداری!
بهش نگاه کردم
- نه، یه کار دیگه
سهند : چه کاری؟
- فضول های زندگی ام رو می فرستم، قبرستون
بچه ها خندیدن، سهند هم با خشم نگاهم کرد.
سهند : بهتر بگی خر خونی می کنی
گلسا : سهند مودب باش
سهند : همه مون می دونیم که غزال خر خونه.
romangram.com | @romangram_com