#پیغام_عشق_پارت_87
می پختم برای او هم میاوردم. با کلید در واحدم رو باز کردم، وارد شدم. کیف مشکی رنگ، مانتوی قهوه ی سوخته و
مقنعه مشکی ام، رو، روی جا لباسی قهوه ی رنگ کنار در، آویزون کردم. داخل آشپزخونه رفتم و چند تا لیوان آب
خوردم، خیلی تشنه بودم، هوا هم که گرم شده بود. دستام رو، روی اپن گذاشتم و بهشون تکیه دادم. خونه ام رو
دوست داشتم، یه خونه نقلی و تک خوابه. وقتی به این خونه آمدم چند روز اول بابام کنارم موند؛ اما وقتی که رفت،
ترسیدم؛ من همیشه تنها بودم اما تنها زندگی نکرده بودم، اولش سخت بود؛ ولی کم کم عادت کردم. به لطف گوگل
جون، آشپزی رو یاد گرفتم، البته چند باری گند کاری هم کردم. بابام و صوفیا هر از گاهی میامدن و بهم سر می
زدن، فقط عیدی بود که مامان هم همرایشون آمد. زیاد جای نمی رفتم، به جز دانشگاه، چند باری کتابخونه و گاهی
هم در صورت لزوم خرید می رفتم. تا حالا چند باری گلسا به این دورهمی دعوتم کرده بود اما من نرفته بودم، یعنی
این بار باید می رفتم؟؟؟!. دانیال تنها نرفته بود، نصف وجود من رو هم با خودش برده بود. هنوز هم گاهی بهش فکر
می کردم، دلیل رفتنش رو هنوز هم درک نکرده بودم و برام سوال بود که چرا رفت؛ صداش رفت، تصویرش رفت اما
خاطراتش نرفت که نرفت. آهی کشیدم. رفتم داخل اتاقم. لنزها رو از داخل چشمام در آوردم. کسی من رو توی
تهران با چشم های سبز ندیده بود. همیشه لنز مشکی توی چشم بود. از وقتی موهام رو کوتاه کرده بودم، راحت تر
بودم برای شونه زدن و شست شو، نمی خواستم دیگه موهام مثل سابق بلند بشن. چشمام بدون لنز داشتن نفس می
کشیدن. توی آینه به خودم نگاه کردم.
توی آینه به خودم نگاه کردم؛ چه غریب بودم با این دختر توی آینه ؛ من یه دختر چشم درشت سبز و مو مشکی
لخت و ابریشمی، قد بلند، صورت بیضی سرخ و سفید بودم؛ همون دختری که بیشتر وقتش رو با دوستاش بیرون بود
و لبخند می زد و می خندید؛ درسته اذیت می شد، اما قلبش زنده بود و امید داشت؛ اما امروز دختری رو می بینم که
صورتش لاغر از رنگ و رو رفته، اون لب های صورتی رنگش حالا سفید رنگ شده. دختری که در اصل مرده اما
زندگی می کنه، فراری از دیگران و قلب شکسته. آهی کشیدم، روی تخت ولو شدم. دلم برای اتاقم تنگ شده بود.
درست این اتاق رو هم دوست داشتم؛ اما جای اون یکی رو برام پر نمی کرد. یه تخت تک نفره ی مشکی رنگ، یه
کمد دیواری سفید رنگ، یه میز آرایشی چهار کشوی مشکی، یه میز مشکی رنگ کوچولو کنار تخت؛ اینجا حیاط
نداشت، برای همین چند تا گلدون آپارتمانی خریده بودم، یه گلدون هم داخل تراس گذاشته بودم و گل رز داخلش
کاشته بودم ؛ چند تا کاکتوس فانتزی هم داخل اتاقم داشتم... یعنی برم دورهمی؟ خوب میرم اگه بهم بد گذشت یا از
جو خوشم نیامد، پا میشم و میام خونه، به همین راحتی؛ گوشی رو برداشتم، گلسا برام آدرس و ساعت رو فرستاده
بود، بهش پی ام دادم
- سلام
گلسا : علیک سلام عزیزم
- من به احتمال زیاد امروز میام
بهم زنگ زد. جواب دادم
romangram.com | @romangram_com