#پیغام_عشق_پارت_81
دریا : تهران معماری قبول شدی
لبخند روی لبم نشست. اینم از نشونه ی خدا.
شراره : دریا شهر یار، نقشه کشی قبول شد. منم ور دل یار عمران.
دریا : برو یه زندگی جدید شروع کن و خوشبخت بشو
شراره : فقط ما رو فراموش نکن
غزال هر جا که دانشگاه، قبول بشی منم همرات میام. غزال من هیج وقت ترکت نمیکنم. غزال ما با هم خوشبخت
می شیم. غزال دوستت دارم. غزال من دارم میرم. غزال عشقمون رو فراموش کن.
دست روی گوشام گذاشتم. سرم رو تند تند تکون می دادم
شراره : غزال حالت خوبه!؟
دریا : وای باز حالش بد شد.
شراره : تو برو آقای سرلک رو صدا بزن
چند تا نفس عمیق کشیدم
- نیازی نیست
روی تخت دراز کشیدم.
شراره : تو خوبی؟
سر تکون دادم.
دریا : بابات رو صدا بزنم؟
- نه
شراره : کنارت بمونیم؟
- نه
دریا : خوب بهتر بریم
شراره : باشه بریم
چشمام رو بستم. صدای بسته شدن در آمد. رفته بودند. خوب می شم؛ اره کم کم خوب می شم. چه قدر عذاب آور
بود، با کسانی که دوستشون داشتم، دیگه حال حرف زدن نداشتم......
ساکم رو، روی تخت گذاشته بودم و داخلش لباس می چیندم؛ دیگه وقت رفتنم بود؛ چون دیر ثبت نامه کرده بودم
ظرفیت خوابگاه پر شده بود؛ برای همین بابام برام یه واحد توی طبقه ی چهارم یه ساختمان شیش طبقه به مدت
چهار سال رهن کرده بود؛ بهتر خوابگاه جا نداشت، اصلا حوصله ی شلوغی رو نداشتم، این جوری راحت تر بودم؛
دیگه دارم میرم، دارم این شهر پر از خاطره رو ترک می کنم؛ میرم تا فراموش کنم، یه زندگی جدید رو شروع کنم؛
دور از همه، آهی کشیدم؛ در اتاق زده شد
romangram.com | @romangram_com