#پیغام_عشق_پارت_80
- وقتی که ضربه ی سهمگین می خوری و دردت بزرگ است ناخودآگاه لال می شوی
شراره : خدا لعنت کنه کسی رو که این بلا رو سرت آورده
- نفرین نکن
دریا : تو الان حالت خوب شده؟
- بالاخره خوب میشم اما دیگه هیج وقت اون غزال سابق نمی شم.
از روی تخت بلند شدم، به سمت کمد رفتم و حوله ام رو از تنم در آوردم.
دریا : واا غزال حیا کن
شراره : ای جووون اندام رو
دریا : خاک بر سر هیزت
شراره : به من چه! غزال لخت شد
دریا : خوب بشه تو حیا کن
لباس پوشیدم. دوباره روی تخت نشستم.
- یه قصه بگم؟
دریا : اره بگو
نفسی کشیدم.
- یکی بود یکی نابود. یه دختر بود که وقتی پانزده سالش بود فهمید که عاشق شده. توی شانزده سالگی اش
معشوقه اش بهش ابزار عشق کرد. دنیا پر از پروانه های رنگی شد. اون دوتا قرار گذاشتن تا ابد باهم باشند. دختر
قلبش رو دو دستی به پسر تقدیم کرد. همه چیز خوب بود اما وقتی که دختر هیجده سال شد، یهو پسر رفت و روی
تمام قول ها پا گذاشت. الان اون دختر مونده و یه سینه ی خالی.
دریا : الهی برات بمیرم
من رو در آغوشش گرفت.
شراره : یه خبر خوب برات دارم
از آغوش دریا بیرون آمدم
- چه خبری!!
دریا : بزار من بگم
شراره : باشه تو بگو
- چی شده؟؟
دریا : به آرزو ات رسیدی
- یعنی؟؟!
romangram.com | @romangram_com