#پیغام_عشق_پارت_79
کارش مقابلم ایستاد.
بابا : قربون دختر خوشگلم که هر مدل موی بهش میاد
صوفیا : خوشگل شدی
چیزی نگفتم، فقط به بابام لبخند زدم.
بابا : خوب بریم تا غزال استراحت کند.
صوفیا سر تکون داد و دوتایی از اتاق بیرون رفتند. خدایا من برای ادامه ی این زندگی ازت کمک می خوام، بهم
فرصت دوباره بده، یه نشونه برای شروع دوباره بفرست. دیگه با دیدن موهام یاد حرفایی دانیال نمی افتم. من عاشق
موهام بودم، موهای مشکی رنگم تا نزدیک زانو هام رسیده بودند، انگار که یه عضو از بدنم رو جدا کرده بودم، نفسی
کشیدم.
انگار که یه عضو از بدنم رو جدا کرده بودم. نفسی کشیدم... در اتاق باز شد، شراره و دریا وارد اتاق شدن. با دیدن
من تعجب کردن، ای بابا همش یه مو کوتاه کرده بودم هاا. شراره کنارم نشست
شراره : مو کوتاه بهت میاد
دریا : خواهر خوشگلم با مو کوتاه جذاب تر شده
اول تعجب حالا هم این حرفا
شراره : خوب کردی که رفتی حموم، خیلی بو گند می دادی
دریا : ا شراره
شراره : خوب چیه! مگه دروغ گفتم؟
دریا : از دست تو
شراره : کامی می گفت که حالت بهتره شده!
سر تکون دادم. دریا بغض کرده بود لب هاش آویزون شده بودن.
شراره : وایی دریا باز شروع نکن
اما اشک های دریا روی گونه هاش سر خوردن
- فقط بلدی آب غور بگیری
دو تایی با هم گفتن : مگه تو حرف می زنی؟!
- تا اون جای که یادمه لال نبودم.
دریا : الهی من قربونت برم
گونه ام رو بوسید
شراره : تو که ما رو دق مرگ کردی
دریا : چرا حرف نمی زدی؟!
romangram.com | @romangram_com