#پیغام_عشق_پارت_77

بود؛ وقتی که توی آشپزخانه خوردم زمین، چاقو بهم آسیب زده بود که با چند تا بخیه حل شد.. پاهام رو داخل
شکمم جمع کردم؛ تیک تاک تیک تاک. در اتاق باز شد، انگار بازم شراره و دریا آمده بودند. اما نه یه بوی عطر
متفاوت به مشامم رسید. به شخص نگاه کردم، کامیار بود، از دیدنش تعجب کردم. رو تخت کنارم نشستم. یه دسته
گل نرگس به طرفم گرفت
کامیار : نمی دونستم چه گلی دوست داری برای همین اینا رو خریدم
چیزی نگفتم، گل ها رو کنارم گذاشت.
کامیار : من رو که می شناسی!!
سر تکون دادم
کامیار : شراره و دریا گفتن که حالت بده، تو هم از کسی که ادعای عشقت رو داشت ضربه خوردی.
آه کشیدم
کامیار : خوب درکت می کنم، می دونم که چی می کشی
نفسی کشید
کامیار : وقتی که مینا رفت، قلبم ترک خورد و غرورم له شد. داغون شده بودم، حتی گاهی اشک می ریختم. اما یهو
به خودم گفتم الان مینا اون سر دنیا مشغول عشق و حال اون وقت من اینجا دارم داغون میشم.
لبخند تلخی زد.
کامیار : به خودم گفتم رفت که رفت خدا رفتگان همه رو رحمت کنه. تصمیم گرفتم دیگه غصه نخورم و فراموشش
کنم، دوباره زندگی ام رو بسازم
- مینا، گل نرگس دوست داشت
با تعجب نگاهم کرد، اما انگار که متوجه ی منظورم شد
کامیار : نگفتم فراموشش کردم گفتم تصمیم گرفتم، سخته زمان می بره اما ممکنه.
دستم رو توی دستش گرفت
کامیار : با نابود کردن خودت، با غصه خوردن، دانیال بر نمی گرده. تازه وقتی برگرده اگه تو رو نابود شده ببینه بهت
نگاه نمی کنه، پس زندگی رو از اول بساز که اگه برگشت حسرت بخور که چرا از دستت داده.
نگاهم رو ازش گرفتم. دستم رو رها کرد.
کامیار : امیدوارم به خودت بیای و حالت خوب بشه.
تیک تاک تیک تاک. مینا گل نرگس دوست داشت. تیک تاک تیک تاک. زندگی بدون دانیال معنا نداشت. صدای
بسته شدن در آمد، این یعنی کامیار رفته بود. قلب اون ترک خورده بود اما قلب من از سینه جدا شده بود.......
فکر کنم، دو روزی از آمدن کامیار گذشته بود، گاهی به حرف هاش فکر می کردم، کامیار تونسته بود با خود کنار
بیاد، داشت سعی می کرد، مینا رو فراموش کنه، شاید منم باید دانیال رو فراموش کنم. شاید منم باید بدون دانیال

romangram.com | @romangram_com