#پیغام_عشق_پارت_75
پسر چشم طوسی حضور داشت، که نمی دونستم کی؟ اصلا تو ذهن من چه کار می کنه؟! اما به این اتاق انگاری حس
داشتم! برام آشنا بود! تازه آمده بودم اینجا، قبلا توی یه اتاق سبز رنگ بودم. شکمم درد می کردم، اما نمی دونستم
چرا؟! به ساعت پروانه ی شکل، صورتی رنگ روی دیوار نگاه کردم. من چرا چیزی یادم نمیاد!! چه بلایی سرم آمده
بود؟ صدای ساعت خیلی قشنگ بود، تیک تاک تیک تاک؛ حس کردم در اتاق باز شد، دو سمت تخت پایین رفت،
یعنی دو نفر روی تخت، یکی سمت راست و اون یکی سمت چپ نشسته بودند.
دختر سمت راستی : غزال آبجی حالت بهتره؟
یعنی اسم من غزال بود!! انگار که بود!! حسم به این اسم آشنا بود!!
دختر سمت چپی : غزال تورو خدا یه چیزی بگو
صدای گریه اش آمد.
دختر سمت راستی : دریا گریه نکن، ممکن حالش بد تر بشه.
پس اسم دختر سمت چپی دریا بود!! انگار این دوتا رو می شناختم
دریا : دست خودم نیست، شراره، وقتی این مدلی غزال رو می بینم جگرم آتیش میگیره.
پس اسم اون خیلی هم شراره بود. تیک تاک تیک تاک.
شراره : صدای ما رو می شنوی؟
دریا : اصلا ما رو می شناسی؟
کر که نبودم، فقط گیج بودم. تیک تاک تیک تاک. شراره دستم رو لمس کرد، یه حسی که نمی دونستم اسمش چیه!
بهم منتقل شد.
دریا : غزال تورو خدا یه عکس العملی نشون بده
یه سری تصویر مبهم توی ذهنم رفت و آمد داشت. صدای گریه دریا میامد، انگار حالم خیلی بد بود. نگاهم رو از
ساعت گرفتم، پاهام رو توی شکمم جمع کردم، دستم رو دور پاهام حلقه زدم، سرم رو، روی زانوهام گذاشتم
شراره : الان این کارش خوب بود یا بد!!
دریا : فکر کنم خوب.
شراره : خدا اون دانیال رو لعنت کنه.
با شنیدن اسم دانیال، از جا پریدم. غزال دوستت دارم، غزال تو تک ستاره ی قلبم هستی، غزال هیچ وقت ترکت
نمی کنم. غزال عشقمون رو فراموش کن، غزال من دارم میرم. شروع کردم به جیغ کشیدم، با تمام توان جیغ می
کشیدم.
دریا : یا خدا چی شد؟
در اتاق شد، بابام من رو گرفت، هنوز داشتم فریاد می کشیدم، یه چیزی بهم تزریق کردن.
بابا : دخترم آروم باش
romangram.com | @romangram_com