#پیغام_عشق_پارت_66
بود، به جرم کار نکرده تنبیه شده بودم، روی تخت ولو شدم، بالشت رو بغل کردم و هق هق گریه هام رو توی بالشت
خفه کردم. تحملم دیگه داشت تموم می شد آخه مگه من چه کار کرده بودم! از مامانم متنفر بودم، قلبم می سوخت،
این قدر گریه کردم تا خواب برد.....
امروز، روز انتخاب رشته بود، با بچه ها توی کافی نت قرار داشتم. لباس پوشیده بودم. جلوی آینه ی ایستادم، کرم
زدم تا کبودی دور لبم پوشیده بشه، یه رژ قرمز رنگ هم به لبم زدم. از اتاق بیرون رفتم، مامان و بابام سر کار بودند.
صوفیا : هویی کجا؟
نفس عمیقی کشیدم، بی توجه بهش کفش پام کردم
صوفیا : کر شدی؟ چرا جوابم رو نمی دی!
ای بابا این چی از جون من می خواد!!! در رو باز کردم. دستم رو گرفت
صوفیا : انگار باز دلت کتک می خواد!
دستم رو کشیدم
صوفیا : نکنه با دانیال قرار داری؟
- ای بابا به تو چه ربطی داره! اره قرار دارم به تو چه!
صوفیا : خیلی پرو شدی
- پروی رو از تو به ارث بردم
دستش رو اورد بالا، که بزنه توی گوشم. اما دستش رو گرفتم و هولش دادم
- دیگه این اشتباه رو تکرار نکن
با عجله از خونه بیرون رفتم. تند تند نفس کشیدم، دیگه تحمل این یکی رو نداشتم، یکبار ازش سیلی خورده بودم
دیگه بهش این اجازه رو نمی دادم. تاکسی گرفتم و آدرس کافی نت رو دادم. هوا از قبل بهتر شده بود، چه خوب بود
که تابستون داشت تموم می شد. این گرما دیووونه کننده بود. کرایه ی تاکسی رو حساب کردم. وارد کافی نت شدم.
وایی خدا، چه شلوغ بود، جای سوزن انداختن نبود. شراره رو دیدم و رفتم سمتش، دریا روی صندلی نشسته بود
- سلام
شراره : چه عجب
دریا : خاک بر سر این سرعت
- خوب شلوغه برای همین سرعت پایینه
دریا : کلافه شدم
شراره : غز نزن، عجله کن
دریا : باشه، صبر کن
شراره مشکوک نگاهم کرد، نگاهم رو ازش گرفتم.
romangram.com | @romangram_com