#پیغام_عشق_پارت_44
- مامان خانم بهم اجازه نمی داد
مینا : باز اون صوفیا کرم ریخته بود؟
- نه، با دوستاش بیرون بود، مامانم گیر داده بود که نباید بری بیرون
دریا : پس چی شد که آمدی؟
شراره : نکنه فرار کردی؟
- وایی نه، بابام سر رسید و پا در میونی کرد.
مینا : چه خوب
شراره : مامانت چرا این قدر بهت گیر میده؟
- اگه جوابشو پیدا کردی به منم بگو
مینا : حالا باز خوبه، بابات طرف توست
- اره گاهی طرف من رو می گیره
دریا : اما آدم گاهی شک میکنه
- به چی؟!
دریا : به این که شاید تو بچه ی خودشون نباشی
با تعجب نگاهش کردم
- کوتاه بیا دریا
مینا : واا چه ربطی داره، الان مامانم به منم چپ و راست گیر میده، یعنی منم سر راهی هستم؟؟!
شراره : دریا، توهم خرکی زدی!! نمی شه که هر مادری به بچه اش گیر داد. اون بچه سر راهی باشه
دریا دستاشو بالا برد.
دریا : تسلیم بابا تسلیم، حمله نکنید
شراره : پس چرت و پرت نگو
دریا : چشم
مینا : آقا بیخیال چرت و پرت آمدیم دور هم باشیم
شراره : بیاین الویه ها رو بخوریم گرسنه ام هستم.
- شکمو
دریا : تو چرا چاق نمیشی؟
مینا : صد برابر ما میخوره، اما نیم کیلو هم اضافه نمیکنه
دریا : حالا من آب میخورم دو کیلو اضافه میکنم
شراره : وایی چه حسود هستید شماها، خوب من ژنم خوبه
romangram.com | @romangram_com