#پیغام_عشق_پارت_45

دریا : بمیری با این ژنت
خنده ام گرفته بود
شراره : تعارف نکن راحت باش بخند
بلند بلند خندیدم، از خنده ی من، بچه هام خندیدن. بعد از کلی خندیدن، مشغول خوردن الویه شدیم. انگار در کنار
کسانی که دوستشون داریم، طعم غذا صد برابر خوشمزه تر میشد.
شراره : راستی مینا تو چی شد یهو حالت خوب شد!!
مینا : حالم خوب بود
- پس چرا یه مدت قاط زده بودی؟
مینا : چیزی نیست، فقط نیاز داشتم کمی فکر کنم، بین یه دوراهی بود که خوب حل شد.
دریا : چه دوراهی؟
مینا : بیخیالش، مهم اینه که حل شد
- خداروشکر که حل شد.
دریا : الان اوکی هستی؟
مینا : اره
شراره : برای کنکور که آماده هستید؟!
- اره
دریا : مثلا اگه نباشیم، کنکور برگذار نمیشه!
- نکته خوبی بود
شراره : چهار روز دیگه از استرس و سردرگمی خلاص میشیم
دریا : اهوم. با خیال راحت می خوابیم
مینا دست روی سبزه ها می کشید.
- مینا!
مینا : جانم
- اون سیزده بدره که باید سبزه ها رو به هم ببافی دل پسر خاله رو بقاپی
چشمکی زدم
شراره : من که دل پسر همسایه رو قاپیدم
دریا : همه ی ما دل قاپیدم
- اهوم
شراره : شایدم داره برای صوفیا سبزه می بافه.

romangram.com | @romangram_com