#پیغام_عشق_پارت_38
دانیال : گفت هوس بستنی کرده منم رفتم براش خریدم، گوشی ام شارژ تموم کرد و خاموش شد.
نفسی کشیدم، می خوام بگم صوفیا مثل روباه مکار، اما روباه گناه داره. صوفیا یه موجود ناشناخته است که باید
کشف بشه.
دانیال : هر وقت که به این چشما نگاه میکنم، انگار دوباره عاشقت میشم. تو عشقی نه یه حس از روی عادت
- خیلی عاشقت هستم، بدون تو نمی تونم زندگی کنم.
صورتم رو میون دستاش گرفت و به چشمام خیره شد، نفسش به صورتم می خورد. لبام هوس لمس لباش رو داشت،
اما یهو دانیال ازم فاصله گرفت و از ماشین پیاده شد. لبخند زدم، یه سری خط قرمز توی رابطه مون وجود داشت که
شاید گاهی تا مرزش می رفتیم اما ازش رد نمی شدیم، برای همین بود، که هر روز بیشتر از دیروز عاشقش میشدم.
دانیال صندلی جلو نشست.
دانیال : آهای خانم خوشگله، من راننده تاکسی نیستم، بیا بشین صندلی جلو
سر تکون دادم، از وسط دوتا صندلی رد شدم و صندلی جلو نشستم، البته پام کمی درد گرفت. خندید.
دانیال : خوب دیوونه از در میامدی!
- این جوری بهتر بود.
دانیال : ای تنبل
- تنبل نیستم، فقط یهو هوس کردم از وسط دوتا صندلی بیام
دانیال : اهان
نفسی کشید.
دانیال : درضمن دیگه برای دراوردن لج من، خودت رو مثل عروس مرده درست نکن
- برای لج تو نبود، فقط می خواستم نشون بدم که ناراحتم و عزادار قلبم شکسته ام هستم
آهی کشید.
دانیال : من رو ببخش، که بهت نگفتم، آخه فکر نمی کردم مهم باشه.
- تو هم من رو ببخش که بهت شک کردم.
لبخند زد، اما یهوو اخم کرد
دانیال : بگو ببینم امشب با کی قرار بود بری پارتی؟
خندیدم
- با هیچکس، فقط می خواستم حرصت بدم
دماغم رو گرفت و کشید.
دانیال : خیلی دیووونه ی
- چون عاشقم
romangram.com | @romangram_com