#پیغام_عشق_پارت_37
بهم نگاه کرد
دانیال : کل ماجرا همین بود
یعنی بهم خیانت نکرد و صوفیا گولم زده!! وایی که چه خنگم من
دانیال : اگه بهت نگفتم چون فکر نمی کردم. مهم باشه
آهی کشیدم، پس الکی الکی خودم رو هلاک کردم، البته دانیال هم مقصر بود باید بهم میگفت، صوفیا خوب باهام
بازی کرد و ذهنم رو درگیر کرد. دستم رو گرفت، بهم نگاه کردم
دانیال : جن خانم، من کسی رو جز تو دوست ندارم
- جن!!!!!!!
دانیال : اره، خودت داخل آینه نگاه کن.
از داخل کیفم آینه برداشتم و به خودم نگاه کردم، واییی چه ترسناک شده بودم، بیچاره جن اگه من رو ببینه از ترس
سکته میکنه! تمام آرایشم پخش شده بود.
دانیال : دیدی چه ترسناک شدی!
سر تکون دادم
دانیال : الان بهت دستمال میدم صورتت رو پاک کن
- با این معمولیا نمیشه، خودم مرطوب دارم
دانیال : اوکی
بسته دستمال رو از توی کیفم برداشتم. داخل همه ی کیف هام، همیشه یه بسته دستمال مرطوب و یه بسته
دستمال عادی بود، صورتم رو پاک کردم. قیافه ام از حالت جنی اش خارج شده بود
صورتم رو پاک کردم، قیافه ام از حالت جنی اش خارج شده بود.
- من فکر کردم تو با صوفیا بهم خیانت کردی، دیگه دوستم نداری، داشتم دیوونه میشدم.
دانیال : خیلی خری، آخه من چرا باید بهت خیانت کنم؟ اونم چی با صوفیا؟!
- خوب وقتی فهمیدم بدون این که به من بگی باهاش رفتی پارتی، وقتی بهت زنگ زدم رفته بودی براش بستنی
بگیری، وقتی بعدش گوشی ات خاموش بود، هر چی فکر منفی بود به ذهنم رسید.
نفسی کشید
دانیال : این قلب من فقط جای توست، تو یگانه عشق من هستی.
سرم رو، روی قلبش گذاشت
دانیال : به این ضربان گوش کن، ببین فقط اسم تو رو فریاد میزنه، چرا بهم اعتماد نداری؟
سرم رو برداشتم.
- من به تو اعتماد دارم اما هر کسی جای من بود همین جوری فکر می کرد.
romangram.com | @romangram_com