#پیغام_عشق_پارت_33
دانیال : خفه شووووو
با فریادی که دانیال سرم کشید، خشکم زد. بغضم ترکید، اشکام روی گونه هام سر خوردن
با فریادی که دانیال سرم کشید، خشکم زد، بغضم ترکید، اشکام روی گونه هام سر خوردن. از ماشین پیاده شدم.
فقط سرم فریاد نزده نبود، که زد.
دانیال : غزال وایسا
سرعتم رو تند تر کردم، اما بهم رسید و دستم رو گرفت
دانیال : بهت میگم وایسا
دستم رو از دستش کشیدم بیرون.
- می خوام برم، دست از سرم بردار، ولم کن
محکم بازو ام رو گرفت و کشید
دانیال : برو سوار ماشین شو.
- ولممم کن
دانیال : جیغ نکش، این وقت شب نمی زارم تنها جایی بری.
در جلوی رو باز کرد.
دانیال : سوار شو
فقط بلد زور بگه و دستور بده. اخم کردم.
- دستم رو ول کن، خودم سوار میشم
دستم رو رها کرد. منم صندلی عقب نشستم. در جلویی رو محکم بست. خیلی دل خوشی ازش دارم صندلی جلو هم
بشینم. عصبی بودم نه ناراحت بودم، شایدم کلافه بودم، به احتمال قوی دل شکسته بودم. اشکام روی گونه ام سر
می خوردن. حال قلبم خیلی بد بود. چند دقیقه ی طول کشید تا دانیال سوار ماشین شد، او هم صندلی عقب
نشست.
دانیال : نباید سرت فریاد می کشیدم اما خودت مقصر بودی
نمی دونم چرا اما یهوو بهش حمله کردم، با تمام توان بهش مشت می کوبیدم.
- چرا دلم رو شکستیی؟ چرا دوستم نداریی؟ چرا بهم خیانت کردییی؟ ازت متنفرمممم
دستم رو گرفت. به چشمام نگاه کرد
دانیال : آروم باش آروم، هر چی می خواهی بزن، هر چی می خواهی بگو فقط نگو ازم متنفری.
دستم رو کشیدم. دلم بدجور شکسته بود. سکوت بین مون بر قرار بود. فقط صدای نفس کشیدن ها مون به گوش
می رسید. تک سرفه ی زد
دانیال : الان که آروم شدی. میشه بگی چی شده؟
romangram.com | @romangram_com