#پیغام_عشق_پارت_31

نمیشد. اووووفف، کاش میمردم این روزا رو نمی دیدم. عشقم با خواهرم بود. وایی قلبم.. گوشی ام زنگ خورد، دانیال
بود، آخه این چطور روش میشه هنوز به من زنگ میزنه؟ چند باری زنگ زد اما جوابشو ندادم. پی ام فرستاد، کنجکاو
بودم، برای همین داخل پی وی دانیال رفتم تا ببینم چی فرستاده.
دانیال : سلام عزیزم کجایی؟ چرا جواب نمیدی؟
هنوز میگه عزیزم. دیگه قلبی ندارم که بخواد بشکنه
- دارم درس میخونم
دانیال : تو حالت خوبه؟!
اخه مگه حال و احوالی برام گذاشتی که می پرسی
- عالی هستم
دانیال : اما من حس میکنم چیزی شده، تو حالت خوب نیست
اره شده تو بهم خیانت کردی. نابودم کردی. با صوفیا از پشت بهم خنجر زدی. دوتایی هر هر به ریشم خندیدید.
اره شده، تو بهم خیانت کردی، نابودم کردی، با صوفیا از پشت بهم خنجر زدی، دوتایی هرهر به ریشم خندیدید.
- چیزی نیست درس دارم
دانیال : تا نیم ساعت دیگه میام دنبالت
چقدر پرو بود، خجالت هم نمی کشید.
- نمی تونم بیام کسی خونه نیست تا ازش اجازه بگیرم
زنگ زد. آهی کشید و جواب دادم
- بله
دانیال : وقتی میگم میام دنبالت یعنی آماده باش.
قطع کرد. لجم گرفت، من از دست این چکار کنم؟ از پروی به سنگ پای قزوین گفته زکی. دیشب با صوفیا بود،
امشب با من، چه خوش اشتهاست. رو به روی آینه ایستادم. دیشب صوفیا هفت قلم آرایش کرده بود. چرا من نکنم؟
فقط بلده به من گیر بده. شروع کردم به آرایش کردن، هر چی لوازم رنگ مشکی داشتم به صورتم زدم. حتی رژ لبم
هم رنگ مشکی بود. لباس های مشکی رنگ، تنم کردم. یکم ترسناک شده بودم. پوزخندی زدم. به گوشی ام تک
زد. نفسی کشیدم، محکم باش غزال. از شانس خودم کسی خونه نبود، برای همین می تونستم با خیال راحت و بدون
توضیح برم بیرون. سه تایی رفته بودند شب نشینی خونه ی یکی از دوستای مامانم، منم درس رو بهونه کردم و
نرفتم، البته برای کسی هم مهم نبود. من برم یا نرم.... در ماشین رو باز کردم و سوار شدم. بیشرف مثل همیشه
جذاب بود. به صورتم نگاه کرد، اخم کرد.
دانیال : چرا این همه آرایش کردی؟
جوابی بهش ندادم، از شیشه به بیرون نگاه کردم. ماشین حرکت کرد. قلبم داشت توی سینه جون می کند، بغض

romangram.com | @romangram_com