#پیغام_عشق_پارت_29

این الان چی گفت؟!
- دانیال! کدوم دانیال؟
صوفیا : دانیال خودمون دیگه، همونی که توهم زدی عاشقته
انگار برق سه فاز بهم وصل کردن. خشکم زد. صوفیا جلوی صورتم بشکن زد.
صوفیا : زنگ زده به مامان و اجازه گرفته که من رو ببره مهمونی
داشت دروغ میگفت، دانیال این کار رو نمی کرد.
صوفیا : خوب من برم، تو هم با توهمت خوش باش. فقط زیادی فکر نکن، خل هستی خل تر میشی.
چشمکی زد و رفت. نمی تونستم باور کنم، نه نه امکان نداشت دانیال به من خیانت نمی کرد. در اتاق رو بستم و
پشت در نشستم. آخه چطوری؟ شاید صوفیا دروغ میگه، دانیال مال منه، اون عاشق منه. چند تا نفس کشیدم، تا
نفس کم نیارم. اشکام رو پاک کردم. به خودت بیا غزال. از جام بلند شدم، رفتم، گوشی ام رو برداشتم، روشنش
کردم. باید به دانیال زنگ بزنم. باید بفهمم صوفیا راست میگه یا نه!؟ نفسی کشیدم و چشمام رو باز و بسته کردم،
زنگ زدم. چند تا بوق خورد، تا برداشت.
- سلام کجایی؟
صوفیا : همین الان بهت گفتم که با منه
با شنیدن صدای صوفیا انگار خنجر توی قلبم فرو کردن.
صوفیا : الوو چی شده سکته کردی!
صدای خنده اش توی گوشم پیچید.
صوفیا : بهت گفتم که دانیال مال میشه دیدی شد.
- ت.. و، تو چرا گوشی اش رو جواب دادی؟
صوفیا : چون عشقم رفته برام بستنی بگیره.
قلبم تیر کشید.
صوفیا : لطف کن مزاحم ما نشو.
دستم عرق کرده بودم، مغزم هنگ. مکثی کرد.
صوفیا : راستی من ممکن شب نیام. آخه با عشقم هستم.
خندید و گوشی رو قطع کرد. وا رفته بودم. نه نه این دروغ بوددد. من داشتم کابوس میدیم. دانیال وایی دانیال.
صدای هق هق گریه هام رو توی بالشت خفه کردم. چرا دانیال باهام این کار رو کرد؟ چطور تونست به همین راحتی
با صوفیا بریزه روی هم؟ مگه منو دوست نداشت؟ مگه نگفت من ملکه ی قلبش هستم؟ قرارمون که ازدواج بود! پس
چی شد؟ چرا رفت با صوفیا؟ اگه اون رو دوست داشت پس چرا قلب من رو عاشق کرد؟ دانیال که میگفت از صوفیا
متنفره! پس یهو چی شد؟ چطور تونست با من بازی کنه؟ آخه چطوری باورم کنم که دانیال در حقم نامردی کرده؟ به

romangram.com | @romangram_com