#پیغام_عشق_پارت_27

ای حرصم گرفت. صوفیا میخواست حرف بزنه اما نگذاشتم
- چون گفتم با دانیال بیرون بودم بهم حمله کرد
بابا، با تعجب به صوفیا نگاه کرد.
صوفیا : غزال داره دروغ میگه
بابا : پس تو راستشو بگو
صوفیا : من ازش پرسیدم کجا بودی چون نگرانش بودم، غزال گفت به تو ربطی نداره، بعد هم موهام رو کشید منم
موهاش رو کشیدم.
چه قشنگ داشت دروغ میگفت.
مامان : بفرما دیدی بازم غزال مقصره.
نفسی کشیدم، یعنی اگه صوفیا من رو بکشه بازم مامان میگه مقصر غزال بوده و صوفیا حق داشته.
بابا : هر کسی حریم خصوصی داره. بهم احترام بزارید
مامان : وااا صوفیا باید توی کارهای غزال دخالت کنه، اون بزرگتره
صوفیا : جامعه پر از گرگه، باید بدونم خواهرم با کی در ارتباطه!
خدای من، این دیگه کی بود؟
- من با دانیال بودم، اون پسر خاله ام هست باهاش بودن جرم نیست
صوفیا : منم دختر خاله اش هستم. پس چرا با من بیرون نمیاد؟
- چون با من صمیمی تره
بابا : بسه دیگه
به بابا نگاه کردیم.
بابا : صوفیا حق دخالت نداری، غزال تو هم صمیمی ات رو با دانیال کم تر کنه، زیاد باهاش بیرون نرو.
صوفیا : اما بابا، یکی باید مراقب غزال باشه.
- مگه خودم چلاقم؟!
صوفیا : کم نه
بابا : کافیه، همین که گفتم توی کار های هم دخالت نکنید.
- چشم بابا
صوفیا : باشه
بابا : حالا با هم روبوسی کنید.
صوفیا با خشم نگاهم کرد.
بابا : زود باشید، همه رو بغل کنید

romangram.com | @romangram_com