#پیغام_عشق_پارت_26

- منم بهت گفتم از عشقم جدا نمیشم چرا نمیفهمی؟؟
مشکوک نگاهم کرد.
صوفیا : نکنه باهاش خوابیدی!؟
سرم سوت کشید. واقعا رد داده بود.
صوفیا : پس خوابیدی!!
- خفه شوو. اون برای توست که رابطه هات به تخت ختم میشه. نه برای من و دانیال
شروع کرد عصبی قدم زدن.
- برو توی اتاق خودت قدم بزن
صوفیا : چرا میخواهی مجبورم کنی به قاتل شدن!!؟
- چه قاتل بشی چه قاتل نشی، من از دانیال جدا نمیشممم
- چه قاتل بشی چه قاتل نشی. من از دانیال جدا نمیشممم
صوفیا : باید بشی
- ای بابا دست از سرم بردار و بروو بیرون.
صوفیا : به حسابت میرسم
آمد سمتم، هولم داد، افتادم روی تخت، خودش رو انداخت روم، موهام رو گرفت و کشید
- ولم کن روانیی
صوفیا : موهایت رو میکنم
منم موهاش رو گرفتم و کشیدم. دو تایی داشتیم از خجالت هم درمیامدیم که در باز شد و مامان وارد اتاق شد
مامان : اینجا چه خبره؟؟
با شنیدن صدای مامان موهای هم رو ول کردیم
مامان : غزال داری چکار میکنی؟
بابام هم وارد اتاق شد، صوفیا از روم بلند شد.
بابا : چی شده؟ چه خبره؟! این چه وضعی؟!
مامان : باز غزال یه کاری کرده
- من!!! صوفیا وارد اتاقم شده و مثل وحشیا بهم حمله کرد.
مامان : مودب باش غزال
واییی داشتم دیوونه میشدم، این مامان من چراا این جوری بود؟
بابا : صوفیا چرا به غزال حمله کردی؟!
مامان : حتما غزال یه کاری کرده که صوفیا آتشی شده

romangram.com | @romangram_com