#پیغام_عشق_پارت_24
- باشه بریم
دست در دست هم به سمت ماشین رفتیم. امروز یه روز فوق العاده بود.
- بگم کجا بودم؟!
دانیال : بگو با من بودی
- به همین راحتی
دانیال : من پسر خاله ات هستم، بیرون اومدن با من مگه جرمه؟
- نه
دانیال : پس بگو با من بودی
- باشه
وایی که صوفیا دق مرگ میشه و برای کشتن من، این دفه جدی جدی، نقشه میکشه. چه بد بود که داشتم از دانیال
جدا میشدم، آهی کشیدم.
دانیال : چیزی شده؟
- نه
دانیال : پس چرا آه کشیدی!؟
- خوب دارم از تو جدا میشم
دانیال : سفر قندهار که نمیرم، دو تا خیابون اون طرف ترم. تازه با گوشی باهات در ارتباطم.
- میدونم، اما خوب، دلم باز تنگ میشه
دانیال : دل منم تنگ میشه فرشته ام
لبخند زد، لبخند زدم. زندگی در کنار دانیال خیلی خوب بود، توی همین تایم کوتاه کلی بهم خوش گذشته بود.
دست روی گردنبندم کشیدم، این کادو فوق العاده بود. منم بهتره برای دانیال یه کادو بخرم... به غذاب کده رسیدیم.
دوباره باید به جهنم برگردم، لبام آویزون شدن.
دانیال : این جوری نکن، به زودی تمام این جدایی ها تموم میشه
- پس کی این به زودی، میرسه؟
بوسه ی به دستم زد
دانیال : صبر کن، هر چیزی زمان خودش رو داره
نفسی کشیدم
- باشه، نمیای بری داخل!؟
دانبال : نه باید برم، کار دارم
- مراقب خودت باش
romangram.com | @romangram_com