#پیغام_عشق_پارت_22

- یعنی نمی ذاری من برم دانشگاه؟!
ایستاد و بهم نگاه کرد.
دانیال : به نظرت من مشکل روانی دارم؟!
- نه، چطور مگه؟!
دانیال : پس چرا نباید بزارم که تو بری دانشگاه؟
- خوب گفتم، شاید نذاری، آخه گاهی گیر میدی
نفسی کشید.
دانیال : ببین غزال جان، من به آرایش کردنت گیر میدم چون نمی خوام صورت مثل ماهت خراب بشه، اگه گاهی
چیزی میگم، برای اینه که عاشقتم و بهترین چیزا رو برات می خوام.
مکثی کرد.
دانیال : من جلوی پیشرفت تو رو نمی گیرم. هر کجا که قبول بشی، منم انتقالی می گیرم و میام همرات
- آخ جووون پس، چه عالی
دانیال : خیلی دیووونه ی
- اگه عاشق باشی اما دیوونه نباشی یعنی عاشق نیستی
دانیال : قانع شدم
لبخند زدم. ای جان این مسئله هم حل شد، با خیال راحت می تونم کنکور بدم و انتخاب رشته کنم. از حافظیه ی
رفتیم بیرون و سوار ماشین شدیم
دانیال : خوب حالا کجا بریم؟!
- حالا که پیش حافظ آمدیم، سعدی ناراحت میشه به اونم یه سر بزنیم
دانیال : چشم بانو
چشمکی زد. من عاشق شیراز بودم، شهر عاشق ها، مگه میشه شیرازی باشی و عاشق نباشی؟.!
دانیال : پس به سعدی هم علاقه داری!
- من شعر های اغلب شاعران رو توی کتاب های درسی خوندم. اما شعرهای حافظ رو خارج از کتاب درسی هم دنبال
می کنم. تازه فال حافظ که جای خود داره.
دانیال : بیشتر ملت، حافظ رو به واسطه ی فال هایش میشناسن
- اره خوب.
اصلا مگه کسی هست که تا حالا فال حافظ نگرفته باشه؟!.. رسیدیم، از ماشین پیاده شدیم..نشستیم سر قبر سعدی
و فاتحه خوندیم
دانیال : غزال

romangram.com | @romangram_com