#پیغام_عشق_پارت_21

دانیال : چه عجب آرایش نکردی؟
- خوب فرصت نبود، تازه تو هم که دوست نداری آرایش کنم
دانیال : خوب خودت مثل قرص ماه می مونی. به اون مواد شیمیایی نیازی نداری.
پشت چراغ قرمز ایستادیم، دست روی لبم کشید
دانیال : وقتی لبای صورتی خودت، قشنگ هستند چرا قرمز می زنی!
اوووففف چه گیری میده این پسر. با دستمال رژم رو پاک کردم. مخالف آرایش کردن بود. تازه یکبار سر همین
آرایش با هم دعوا مون شد خفن. از اون روز من کوتاه آمدم، وقتایی با دانیال بودم آرایش نمی کردم. بالاخره
رسیدیم، ماشین رو پارک کرد. از ماشین پیاده شدیم. نفس عمیق کشیدم. کنار قبر حافظ نشستیم و فاتحه خوندیم.
- حافظ تکه
دانیال : همه ی شاعرا خوبن
- تو سعدی رو دوست داری؟
دانیال : من طرفدار سهراب هستم
شونه بالا انداختم، فقط توی مدرسه شعرهای سهراب رو خونده بودم. زیاد اهل شعر نبودم، گاهی فقط حافظ می
خوندم.حافظ و فال و شاخه نبات و غزل.
گاهی فقط حافظ می خوندم. حافظ و فال و شاخه نبات و غزل.
دانیال : بریم کمی قدم بزنیم عشقم!
- اره بریم
دستم رو گرفت و در محوطه ی حافظیه قدم زدیم. خوش به حال حافظ چه جای با صفای دفن شده، پر از گل و
درخت، عشق می کنه واسه ی خودش ها.
دانیال : راستی خسته درس ها نباشی
- تشکر، تو هم خسته نباشی، البته از من هنوز غولش مونده
قیافه ی ترسیدن به خودم گرفتم. دانیال خندید. دستم رو نوازش کرد
دانیال : آقا غوله باید از تو بترسه، تو باهوشی و حتما موفق میشی.
- ممنون
لبخند زد. خیلی وقت بود که مسئله ی ذهن رو درگیر کرده بود، الان وقتش بود با دانیال حرف بزنم.
- دانیال؟
دانیال : جانم
- میگم من اگه یه شهر دیگه دانشگاه قبول بشم، چی میشه؟!
دانیال : چیزی قرار نیست بشه

romangram.com | @romangram_com