#پیغام_عشق_پارت_118
گلسا : چرا توی چشمات لنزه؟ چرا چیزی از زندگی عشقی ات نمیگی؟ چرا با اینکه دختر شیرازی هستی، اما توی
این مدت که تهرانی فقط دوبار رفتی شیراز و وقتی هم برگشتی دپرس بودی؟ چرا مبهم رفتار میکنی؟
پوزخندی زد
گلسا : می دونی من دوست تو نیستم من فقط برات یه راهنما هستم
- گلسا...
پرید وسط حرفم
گلسا : بفهم غزال من دیگه نمی تونم، تو می خواهی تنها باشی، باشه پس من میرم تو هم با تنهای ات خوش باش.
مانتو اش رو پوشید، شالش رو روی سرش انداخت، کیفش رو برداشت بهم نگاهی انداخت و رفت سمت در، بالشت رو
برداشتم و پرت کردم؛ خورد توی کمرش، صدای آخش بلند شد و برگشت سمتم
گلسا : چته وحشی
اشکم ریخت روی گونه ام
- من غزالم، غزال سرلک یه خواهر بزرگتر از خودم به اسم صوفیا دارم؛ بچه که بودیم باهم رابطه ی خوبی داشتیم
اما رفتار های مامانم باعث شد که بین من و صوفیا فاصله بیافته؛ من شدم خار اون شد گل، درس خوندن باعث میشد
که کم تر فکر و خیال کنم. درست مثل الان
میون اشکام خندیدم
- تا اینکه قلبم عاشق شد، دلباخته ی پسر خاله ام شدم، دانیال شد تمام زندگی ام، قرار بود با هم ازدواج کنیم
دماغم رو بالا کشیدم و صورتم رو پاک کردم
- اما یهو بی خبر رفت و سهم من فقط یه پی ام شد. من لنز گذاشتم، موهام رو کوتاه کردم، تا فراموش کنم دانیال
رو، دیگه شیراز نمیرم چون هر گوشه ی اون شهر خاطره دارم
فریاد کشیدم
- حالا فهمیدی من کی ام؟ من یه دختر بدبخت که کسی دوستش نداره، عشقش ترکش کرده، تنهای رو دوس نداره
اما محکوم به تنهایی، حالا هم بروو زود تر برو دیگه هم سراغ من رو نگیررر
قلبم تیر کشید و افتادم روی زمین. گلسا کنارم نشست
گلسا کنارم نشست، دستم رو گرفت
گلسا : ت..و.. حالت.. خوبه؟
سرم رو، روی شونه اش گذاشتم، چند تا نفس عمیق پی در پی کشیدم
گلسا : می خواهی بریم دکتر؟
- نه
گلسا : چت شد یهو؟!
romangram.com | @romangram_com