#پیغام_عشق_پارت_117

گلسا : چطوری باهاش آشنا شدی؟
- کامیار یکی از بچه های اکیپمونه
گلسا : اکیپتون!!!
- اره، دریا و کاوه، شراره و فرهود، مینا و کامیار، من و
مکث کردم
گلسا : تو و ؟
- من و پسر خاله ام
گلسا : پسر خاله ات!!
بهش نگاه کردم
- تو چرا هی حرفهای من رو تکرار می کنی؟
گلسا : چون درکت نمی کنم.
- چیزی برای درک نیست، کامیار یه دوست قدیمیست فقط همین
گلسا : اره تو راست میگی
از روی مبل بلند شد.
- کجا؟
گلسا : خونه
- چرا؟
گلسا : می دونی غزال، من دیگه خسته شدم
- از چی؟
گلسا : از رفتار تو
تعجبم کردم، این داشت چی می گفت؟
- چته تو؟
گلسا : من برای تو چی هستم؟
- خوب معلومه دوستم هستی
گلسا : پس من چرا چیزی از تو نمی دونم
- متوجه نمیشم
گلسا : تو از تمام زندگی من خبر داری، اما من چیزی درباره ی تو نمی دونم
از روی مبل بلند شدم
- توی زندگی من که خبری نیست

romangram.com | @romangram_com