#پیغام_عشق_پارت_112

- بدک نیست
کامیار : منم درس تموم شد، دیگه دارم بر می گردم تهران
- چه خوب
کامیار : شماره ات رو عوض کردی؟
- اره
کامیار گوشیشو درآورد و به من نگاه کرد
......0913 -
کامیار : تک زدم
- الان گوشی ام پیشم نیست بعد میرم سیو میکنم
کامیار : چه قشنگه که دریا و کاوه به هم رسیدن
- اره، عاقبت همه ی عاشق ها که جدایی نیست
سر تکون داد. نزدیک دو سالی میشد که کامیار رو ندیده بودم، چهره اش مردونه تر شده بود، قبلا لاغر مردنی بود،
اما الان چاق شده بود.
کامیار : خوب چه می کنی؟ دوست پسر داری؟
چشمک زد
- فقط درس می خونم، از پسر توی زندگی ام خبری نیست
کامیار : تا کی می خواهی تنها بمونی؟ الان جوونی پس فردا که سنت بالا رفت دیگه کسی طرفت نمیاد
- با تنهای ام راحتم
کامیار : دروغ نگو دختر، هیچکس تنهایی رو دوس نداره، گذشته رو رها کن و آینده رو بساز. غزال خودت رو الکی
نابود نکن
چیزی نگفتم. کامیار هم دیگه حرفی نزد... بعد از شام، رفتیم یکم رقص و بعد هم رفتیم خونه ی عروس و داماد، من
و شراره صبح قبل از آرایشگاه آمدیم خونه ی دریا رو با گل رز و شمع های کوچک تزیین کردیم. دریا کلی خوشش
آمد و تشکر کرد. اما عجیب جایی خالی مینا و دانیال حس می شد. مشخص بود که دریا دلش هوای مینا رو داره.
ساق دوش سومی که الان معلوم نیست کجاست! کاوه هم انگار یاد دانیال افتاده بود. اگه صد سال هم بگذره بازم
جای خالی یه افرادی گاهی حس میشه..........
گلسا : چه عجب تو کتاب دستت نیست
- حس درس خوندن ندارم
گلسا : امروز که میای دورهمی؟
- نمی دونم شاید

romangram.com | @romangram_com