#پیغام_عشق_پارت_105

- امروز
دوتایی با تعجب گفتن امروز!!!
- اره
دریا : وایی چرا این قدر زود!
- تحمل این شهر رو ندارم
شراره : دریا اصفهانی شد؛ تو هم تهرانی شدی؛ منم در شیراز تنها موندم
- خوب بیا تهران پیش من
شراره : کاش میشد اما فرهود اجازه نمیده
دست روی دستش گذاشتم
دریا : شیراز نمیای لااقل اصفهان بیا
- باشه تو هم تهران بیا
دریا : حتما
به ساعت نگاه کردم دیگه باید می رفتم. جعبه های کادو، رو روی میز گذاشتم
شراره : اینا چین؟
- چند تا یادگاری
دریا : وایی عشقم ممنون
شراره : ای جان مرسی
همدیگر رو در آغوش کشیدم
- خوب دیگه باید برم
دریا : به همین زودی؟
- اره، گفتم که دارم برمی گردم تهران
شراره : مراقب خودت باش
- حتما، شما دوتا هم مراقب خودتون باشید
از روی نمیکت بلند شدم، بعد از بوسه و بغل ازشون جدا شدم. وقتی صوفیا خونه نبود، تمام اون ستاره ها رو به
سقف چسپوندم، نمی دونم الان برگشته یا نه؟ نمی دونم شب که بشه با دیدن اون ستاره ها چه حسی پیدا می کنه؟
فقط می دونم که خوشحال میشه. آه کشیدم؛ چقدر این شهر بدون دانیال زشت شده بود. رفت، خجالت کشیدم بگم
من هنوز هم دوستش دارم. دلم نیومد بگم نامرد، گند زده به تمام باورهایم؛ دلم نمی زاره فراموشش کنم؛ خاطرات
نمی زارند نفس بکشم؛ قسمت نمی زاره دست هایم حتی به رویای داشتنش برسد؛ عقل هم که می گوید تنهایی من
قلبش را تکان نمی دهد مثل اینکه لیوان آب را بریزی در دریا تکان نمی خورد آب از آب. کاش میشد که فراموش

romangram.com | @romangram_com