#پیغام_عشق_پارت_102
- اما خودت که گفتی برگشته
صوفیا : تو که اجازه ندادی، تا من حرفم رو کامل کنم
آهی کشیدم
- خوب، بگو
صوفیا : چند ماه پیش، خاله آمده بود اینجا وقتی داشت با مامان حرف می زد، شنیدم که گفت دانیال برگشته یک
روز مونده بعد هم رفته.
- کجا؟؟
صوفیا : نمی دونم
سرم درد گرفته بود، قلب تیر می کشید، کلافه شده بودم.
صوفیا : حالت خوبه؟
- میشه تنهام بزاری
صوفیا : بزار کنارت بمونم، انگار حالت خوب نیست
- خوبم، می خوام بخوابم
روی تخت دراز کشیدم؛ سر تکون داد و از روی تخت بلند شد.
صوفیا : خوب بخوابی، شب خوش
- شب خوش
با تردید نگاهم کرد و از اتاق بیرون رفت؛ بالشتم رو بغل کردم؛ کاش دانیال فقط دلیل رفتنش رو بهم می گفت، کاش
میامد و باهام حرف می زد، اصلا مال من نباشه اما دلیل این جدایی رو بگه. حقم بدونم که چرا یهو این رابطه خراب
شد؟ آخه چی شد که اون همه رویا رو به باد داد؟ تمام آرزو ها رو چال کرد؟ چرا قرار وصال به جدایی ختم شد؟ چرا
قلبم تنها موند؟ دوباره ذهنم از دانیال پر شده بود؛ لعنت به من، لعنت به عشق، لعنت به تو، لعنت به هر چه که من
رو یاد تو انداخت. اشک های ریخته شده، روی گونه ام رو پاک کردم. این چرا ها داشت من رو دیووونه می کرد. اگه
دانیال بود الان یه زندگی خوب داشتیم و به اسم بچه هامون فکر می کردیم. قلبم خودش رو به در و دیوار سینه ام
می کوبید. اره من هنوز هم عاشق بودم عاشق یه بی معرفت فراری؛ حقم نبودم بعد از چند سال عاشقی، یهو بی خبر
قلبم تنها بشه.
(گمونم یه روزی دلم پای عشقت بمیره / می دونم جوونیم داره پای عشقه تو میره / می ترسم کنارم نباشی و بارون
بگیره می ترسم / نگفتی یه روزی میاد بی تو گریه م بگیره / نگفتی دیگه خاطراته تو یادم نمیره / نگفتی دلم تویه
تنهایی باید بمیره / نگفتی چی اومد سر من / که قول داده بودم دیگه برنگردم / که امشب دوباره به یاد چشات گریه
کردم / که انگار تمومی نداره دیگه بی تو دردم / یه امشب چی میشه سرم رو روی شونه ی تو بذارم / سرم رو دیگه
از روی شونه هات بر ندارم / یه جوری بخوابم که یادم بره روزگارم / چی اومد سر من که قول داده بودم دیگه
romangram.com | @romangram_com