#پسرای_بازیگوش_پارت_51

بعد از رفتن امیر، با میلاد شروع کردیم به خندیدن
میلاد_تنها کسی که حریف این امیر میشه،فقط و فقط امیر علیه.
_آره خدایی،فردا با اصالتی قرار داری؟
_آره قراره دخترشم بیاد.
_حسابی برات نقشه چیدن!
_اما من از این بیدا ،نیستم که بااین بادا ،بلرزم.
_باید حواستو جمع کنی!
_آره داداش حواسم جمه،بریم بخوابیم که فردا کلی بدبختی داریم.
از کنارم بلند شد شب بخیری بهش گفتم و TVرو روشن کردم ،فیلم مورد علاقه ام در حال پخش بود ،پلاستیک تخ

مه رو از تو رعفه ی کانتر در آوردم .
باعلاقه نذاره گر فیلم ترسناک در حال پخش شدم.

بعد از تمام شدن فیلم به اتاقم رفتم،سرم به بالشت نرسیده خوابم گرفت.
باتکونی که تخت خورد وقفه ای در خوابم ایجاد شد.

امیر علی بود که دریا رو کنارم میخوابوند
باصدای آروم گفت:
_مواظبش باش.

romangram.com | @romangram_com