#پسرای_بازیگوش_پارت_5

بعداز کلاس بیرون منتظر ایستادم تا بیاد با سه تا پسر دیگه کنارهم راه میرفتن وتوسروکله هم میزدن. جلوشونو گرفتم، ببخشید!
یکیشون که فکر میکرد خیلی بانمکه گفت :بخشیدم بیا این امیر علی مال تو
بعد یه پسر با چشم های سبز رنگ رو جلو انداخت بادوستاش به این شوخی مسخره خندیدن.
میلاد -حسین بی خیال، داداش کاری داشتی؟!
:شما آقا میلادی؟!
-بله خودمم
:من امیرم همون که چند دقیقه پیش باهاتون تماس گرفتم
-اهان اهان، حالتون خوبه
دستشو به سمتم دراز کرد ومنم دستشو مردونه فشردم
:ممنون میخواستم درباره خونه باهاتون صحبت کنم.
و نگاهی به دوستاش کرد، البته، خواهش میکنم. بهتره بریم تو حیاط دانشگاه...
-امیر!
رضا بود که منو از فکر وخیال بیرون آورد.
:چته چرا داد میزنی؟
-پسر کجایی؟! یه ربع دارم صدات می کنم.
:کارتو بگو
-ساعت دو نصف شب میلاد میگه بریم...
(اره دیگه عشقو حالشو کرده حالا دستوررفتن میده)
بدون حرف راه افتادمورضا هم پشت سرم اومد

romangram.com | @romangram_com