#پسرای_بازیگوش_پارت_4

موهاشومرتب کرد با خشم نگاهم کرد دستمو به نشونه تسلیم بالا بردم
به سمتم خیز برداشت که فلنگو بستم. فراروبه قرار ترجیح دادم،شوخی با امیر مساوی بامرگ
امیر -باخودش چی فکر کرده جلو این همه آدم به سرمن میزنه، کسی که هیچ بشری جرات شوخی باهاشونداشت...
پاروی پا انداختمودوباره چشم دوختم به این مردم همیشه سرخوش، چی عایدشون میشد از این همه مشروب وخوردن وول خوردن تو بغل هم دیگه، من پاک نبودم اما خط قرمز هایی برای خودم داشتم...
بلند شدمو راه تراسو پیش گرفتم هوایی اون بیرون بهتر از هوایی سنگین داخل خونه بود
دست در جیب شلوارم کردم به آسمان مشکی پرستاره چشم دوختم. ستاره های چشمک زن منو یاد خاطره های نه چندان دور می انداخت...
شبی که دربه در دنبال خانه میگشتم در این شهر بزرگ پرهیاهو.
بچه شهرستانی که دانشگاه تهران قبول شده بودم، نتونستم تو خوابگاه جایی پیدا کنم. همه ی مشاوره املاک ومسکن رو گشته بودم، کمتر کسی به دانشجو خونه میداد...
فردای آن شب انگار معجزه شده بود.!!! توی برد دانشگاه پسری درخواست هم خونه داده بودوقتی که دربه در دنبال خونه بودم باکلی ذوق شماره اون پسررو برداشته بودم، وقتی وارد کلاس شدم تصمیم گرفتم به پسرک زنگ بزنم...
بعد از چند تا بوق جواب داد.
-الو؟
:سلام، آقا میلاد؟!
-بله بفرمایید
:امیر هستم میخواستم بابت آگهی که داده بودین باهاتون... یه دفعه استاد وارد کلاس شد
بله بله، ببخشید کلاس شروع شده بعدا زنگ بزنید
با این حرفش جرقه ای درذهنم روشن شد. به انتها ی کلاس نگاه کردم، پسری با قد بلند، خوش سیما وموهایی لخت، خوش تیپ به اصطلاح دختر کش ایستاده بود ومی خواست گوشیشو درون جیبش بذاره
با چند ضربه که استاد روی میز زد همهمه وسروصدای بچه ها خوابید...

امیر

romangram.com | @romangram_com