#پسرای_بازیگوش_پارت_3
-واقعا اصالتی رو نمی شناسی؟!
:نه، باید بشناسم؟!
-بی خیال حسین، بیا بریم پیش بچه ها.
به سمت رضا وامیر که کنارهم نشسته بودن رفتیم.
قیافه رضا مشخص بود ،داره چیز خنده داری برای امیر تعریف میکنه، اماامیر مثل همیشه خشک وسرد پاروی پا انداخته بود با ابروهای گره کرده به نقطه ای خیره شده بود.
امیر علی با ماسک ترسناکی که روی صورتش داشت، آهسته آهسته رفت پشت سر رضا وکنارگوش رضا فریاد بلندی زد...
رضا چند ثانیه توی شوک بود ویک دفعه بلند شد وشروع کرد به جیغ کشیدن وقتی خنده مارو دید فهمید داستان از چه قرار افتاد دنبال امیر علی...
همینطور که بالبخندنگاهشون میکردم کنار امیر علی نشستم...
امیر -هیچ وقت دست از این بچه بازی هاشون بر نمیدارن...
حسین:من تحسینشون میکنم، همیشه شادن
-هم
ازحرفش دلخورنشدم عادتش بود ازدوران دانشگاه می شناختمش همیشه این مدلی بود
:امیر؟!اصالتی می شناسی؟
-همین که باهاش قرار داد بستیم؟!
(کف دستمو به پیشونیم کوبیدم) وای چرا یادم نمونده بود؟!
-به خاطر خنگ بودنت (لبخند ریزی زد)
دستمو مشت کردم به آرامی روی سرش کوبیدم.
romangram.com | @romangram_com