#پسرای_بازیگوش_پارت_48
میلاد_بس کنید مسخرها ،برای چیزای، بیخودی بحث نکنید!
_بس نیست، گلناره.
امیر علی،هم زمان که چشمک زد، شوتی زدو گفت:
_حسین توام اهل دلیا!!!
میلاد،باحرص، لگدی به پام زدو بلندشد، راه اتاقشو در پیش گرفت.
رضا_ناراحت شد؟
امیر علی، با،خیالی گوشه ی لبشو بالا دادو گفت:
امیر علی_مهم نیست.
با تـــشر ،رو به امیر علی گفتم:
_پاشو برو یه چیز درست کن کوفت کنیم،دلم ضعف کرد.
امیر علی باشه ای گفتو به آشپز خونه رفت.
تکیه به کانتر زد...
_حالا چی درست کنم تناول، کنیم؟
_یه دردی درست کن دیگه.
رضا_چی بلدی درست کنی؟
امیر علی_نیم رو ،دو رو ،تمام رو ،کدوم؟
دمپایی ابریمو از پام در آوردمو به سمتش پرت کردم، اما،جاخالی داد.
دمپایی به استکانی که روی کانتر بود برخورد کردو افتاد.
با برخوردش به زمین، صدای گوش خراشی داد. که امیرو میلادو به پذیرایی کشوند.
romangram.com | @romangram_com