#پسرای_بازیگوش_پارت_47

میلاد_منم موافقم ،فعلا که پیشمونه ،هروقت خسته شدیم میزاریمش پرورشگاه.
امیر علی صاف نشست.
امیر علی_پرورشگا؟!

رضا_پس به نظرت چکارکنیم؟بزاریمش جلو امام زاده داوود؟
_بچها من باپرورشگاه رفتنش موافق نیستم ،چه کاریه̲! فعلا که داریم با خوشی باهم زندگی میکنیم ،من حتی حاظرم به خاطر دریا تاآخر عمرم ازدواج نکنم.
امیر علی دوباره به کاناپه لم دادو گفت:
امیر علی_منم هر کار حسین انجام بده انجام میدم.
رضا_مگه قراره ما ازدواجم کنیم؟
میلاد_من که از خودم مطمئنم ،عاشق هیچ دختری نمیشم.
امیر سری به نشونه ی تاسف تکون دادو دریارو به تراس برد.
امیر علی_انقدر بدم میاد از این اخلاق چیز مرغیش.
_بیخیال بچها ما امیرو اینجوری شناختیم!
میلاد_حالا شام چی بخوریم؟
_توام که همیشه به فکر شکمتی.
رضا_بچها من دلم قرمه سبزیا مامان پزمو میخواد .
امیر علی_کارد بخوره تو شکمت ،مگه ویار داری؟
رضا_باو
امیر علی_مرگـــــ

romangram.com | @romangram_com