#پسرای_بازیگوش_پارت_46

امیر علیو بلند شدو،سمتم حمله کرد.
سعی، میکرد دریارو از بغلم دربیاره.
دریارو تو بغلم این ور اون ور میکردم تا دست امیر علی بهش نرسه.
صدای گریه ی دریا بلندشد...
امیر باعصبانیت اومد سمتم...
دریا دستشو به سمت امیر بلند کرده و باعجز،ازش میخواست بگیرش بغل...
امیر_ای جونم گریه نکن،بیا بغل خودم
تا،بغل امیر رفت ،گریه اش تمام شد ،هممون بادهن باز نگاهش میکردم...
میلا_آقا قضیه چیه؟چرا انقدر با امیر جوره؟
امیر بوسی از گونه ی دریا کرد و گفت:
_چون مثل آدم باهاش رفتار میکنم
امیر علی پاشو روی میز انداخت...
_آخه ما مثل حیوون باهاش برخورد میکنیم
رضا_بچها یه سوال؟
هممون سوالی نگاهش کردیم.
لبامو کج کردمو گفتم:
_بگو سوالتو !
رضا_حالا میخوای بااین خانومی چکار کنید؟مال هیچ کدوم از ما نیست که...
امیر_فعلا که پیشمونه،حالا تابعدش

romangram.com | @romangram_com