#پسرای_بازیگوش_پارت_36

امیرو دریا از اتاق بیرون رفتن ،منم سری به مستراع زدم ،وقتی بیرون اومدم چشمام باز شده بود.
سلام بلندی دادمو پیش دریا نشستم ،دستو پاهای کوچولوشو تکون میداد،کمی باهاش بازی کردم ،امیرم تکیه به اپن داده بودو تماشامون میکرد.
نگاهی به لباسای دریا کردم ،کمی کثیف شده بود موهاشم بهم چسبیده بودن
_امیر
_ها؟
_میگم ببریمش حمام؟
از اپن جدا شدو اومد سمتم
_مگه بلدی بچه حمام کنی؟
_نه ،اما فکر نکنم کار سختی باشه
_نمیشه که همین لباسای کثیفو تنش کنیم !
_خب بریم خرید؟
سرشو به نشونه ی تایید تکون داد.
_باش بریم.

امیر"

خرید برای این دختر کوچولو خیلی لذت بخش بود ،رضا لباسهارو ،دونه دونه جلو، دریا میگرفتو ذوق میکرد ،از لبخندهای دریاهم مشخص بود که بهش بد نمیگذره.
باپلاستیک های پر،از مغازه بیرون اومدیم


romangram.com | @romangram_com