#پسرای_بازیگوش_پارت_31
به حسینو امیر علی تشری زدم ،اماهنوز میخندیدن ،میلادم هنوز از سرویس بهداشتی درنیومده بود,...
زنگ خونه به صدا دراومد،سفارش غذا رو آورده بودن.
سفارشارو رو ی اپن گذاشتم ،رضا هم از حموم در اومده بود ،بادیدن رضا خنده ی امیر علیو حسین اوج گرفت ...
خنده ی دریا میون خندشون گم شده بود ،میلاد باصورتی زرد بیرون اومدو روی مبل ولـــو شد.
حسین_رضا قیافت خیلی خنده دار شده بود
رضا خیز برداشت سمت حسین که امیر علی رفت سمتش ،رضاهم عقب عقب رفتو نشست...
لبخند زوریش مضحک بود...
میزو آماده کردم ،همگی دور میز
نشستیم ،از گشنگی صدای غاروغور شکممون در اومده بود.
غذا تو سکوت خورده شد....
بعد از انداختن ظرفا تو سطل،پیش بچها نشستم....
همشون سرشون تو گوشی بودولبخندموزی روی لبشون ...
دریا کوچولو خوابیده بود.
چندبار صداشون زدم اما جواب ندادن
با عصبانیت داد زم
romangram.com | @romangram_com