#پسرای_بازیگوش_پارت_30
امیر_بیا باو یه دقیقه این بچه رو نگه دار ،خسته شدیم نوبت توئه!
آزیتاهم پشت تلفن صدام میزار...
نمیدونستم،جوای آزیتارو بدم ،یاامیری که باغضب نگاهم میکرد!
برخلاف،میل درونیم،گوشی ،رو،روی،آزیتاقطع کردمو به پذیرایی رفتم ،دریا بغل امیر علی بودو اونم مدام تکونش میداد حسینو میلادم پشت سرش شکلک در میوردن تا دریا بخنده...
_دوباره چش شده ؟
امیر علی اومد سمتمو بچه رو داد دستم.
ازش گرفتمو سرشو گذاشتم روی شونم
وقتی سرش رو شونم قرار گرفت ،یک دفعه سرشونم داغ کرد....
دیگه گریه نمیکرد.
میلاد باانزجا پشت کمرمو نگاه کرد.
میلاد_آورده بالا...
از بوی استفراقش داشت حالم بهم میخورد
میلاد عق زدو به سمت دستشویی رفت ،از عصبانیت رو به انفجار بودم ،امیر اومدو دریا رو ازم گرفت ،لبخندش روی اعصابم بود،حسین و امیر علی از خنده دست رو دلشون گذاشته بودنو خم شدن ....
سریع به سمت حموم رفتم ،آدم وسواسی بودم
هزار بار سرشونمو شستم اما باز حس میکردم بو میده.
امیر"
romangram.com | @romangram_com