#پسرای_بازیگوش_پارت_25

دریاهم توی سبدش جیغ میزدو گریه میکرد ،میلاد بادیدنم سریع اومد پیشم...
_امیر توروخدااینو ساکتش کن دارم دیوونه میشدم!
امیر علی_وااای واااای ،مگه تو چه قدر جون داری که یک ساعت مدام داری گریه میکنی؟
حسین رفت بالا سر دریا و گفت:
حسین_شیردادی بهش؟
میلاد_آره به خدا شیر خورده.
رضا کیفشو رو مبل پرت کرد وگفت:
رضا_حتما جاشو کثیف کرده ؟
امیر علی_بو که نمیده تا جاشو عوض کنیم!
کیفمو گوشه ای پرت کردمو دریارو تو بغلم گرفتم.
_مگه حتما باید بو بده تاجاشو عوض کنی!
توی اتاقم بردمشو، جاشو باز کردم ،به یقین که پوشکش یک کیلو میشد!
تمام پاهاش سوخته بود،دخترکوچولو نفس راحتی کشیدو،شروع کرد به دستو پازدن
حرکاتش لبخند به لبم میورد...
_آخــــیش راحت شدی کوچولو!
امیر علی رو صدازدم...
سرشو مابین در،گذاشتو گفت:
_چته؟
_دیشب که کلی خرید کردید، پماد سوختگیم خریدید؟

romangram.com | @romangram_com