#پسرای_بازیگوش_پارت_166

_باهام بازی میکنی؟
_اخه الان وقت بازیه؟
خواست دستشو از دستم بیرون بیاره،که صفت چسبیدمش...
_اصلا تو تو فاز بازی نیستی بادریا بهتر میشه بازی کرد.
التماسی نگاهش کردم...
_نه تورو خدا اونو بیدار نکن.
لبخند مرموزی رو لباش نشست...
_تخته نرد بازی کنیم؟
_آیـــــــــی خدا،منو از دست این نجات بده،برو بیار...
به سمت اتاقش رفتو تخترو اورد ،بازش کردو مهرهاشو چید.
دست اولو مارس شدم،چشمام باز شده بودو خواب به کل از سرم پریده بود،تو اوج بازی بودیم که،کلید تو قفل درب ورودی چرخید...
بارضا نگاهی بهم انداختیم.
رضا_نکنه دزده؟
_نه باو دزد کجابود،هردزدیم هست خیلی خره ،اخه کی میای خونه ی پنج تا پسر هیکلی دزدی؟
بازویی براش گرفتم...
انگار کلید تو قفل گیر کرده بود،چون هر کاری میکرد باز نمیشد،بارضا پاورچین پاورچین رفتیموجلو درب وایسادیم تا وقتی اومد تو حسابی بکوبونیمش...
از تو چشمی نگاهی انداختم اما چون برق راه رو خاموش بود هیچ چیزی پیدا نبود...
رضا_میگم بیا درو باز کنیم براش بنده خدا خسته شد.
آروم صحبت میکردیم....

romangram.com | @romangram_com