#پسران_مغرور_دختران_شیطون_پارت_84
_ مگه لباسم چشه
_ مامان _ نا سلامتى دارى مى رى عقد كنى
آخ اينكه يه عقد واقعى نيست
_ مامان براى چى بايد به خودم برسم ..
مامان پوزخندى زد
_ الحق كه كله شقى
مامان ساكت شد ، سعى كردم به صداى موسيقى اى كه پخشه گوش كنم
وقتش نبود وايسى تو روم ، بگى راهى نمونده
منى كه پا به پات بودم ، واسم نايى نمونده
تموم فكرو ذكرمو به سمت تو كشيدم
از لحظه اى كه جا زدى يه روز خوش نديدم ... آره يه روز خوش نديدم
طلوعى بود ، چه روزى بود ، اولش يه شوخى بود ، كاش نميزاشتى كه بگم همه حرفات دروغى بود
طلوعى بود ، چه روزى بود ، اولش يه شوخى بود ، كاش نميزاشتى كه بگم همه حرفات دروغى بود
نزديك 9 بود كه به محضر رسيديم .. منو مامان تا از ماشين پياده شديم ، چشمم افتاد به ترانه و مهديس كه اوناهم با مادراشون منتظر ايستاده بودن
به سمتشون رفتم
romangram.com | @romangram_com