#پسران_مغرور_دختران_شیطون_پارت_83
صداى مامان بلند شد _ صحرا ناهار آماده است
آه بلندى كشيدم
_ اومدم مامان جان .
****
يك روز بعد
****
تا صبح خوابم نبرد ... از كارى كه ميخواستم بكنم ميترسيدم ...
صبح شده بود و من مضطرب ... سعى كردم ساده تر از هميشه باشم .... شلوار جينمو پوشيدم مانتو و مقنعه اى مشكيمو برداشتم ...
نمى خواستم كه باوركنم قراره يه اتفاق بيفته ... حتى آرايش ملايمى كه هر روز مى كردم از اونم صرف نظر كردم .....
***
تا در حياطو بستم ... صداى بوق ماشين بابا بلند شد
اونا امروز زودتر از من رفتم محضر و كاراى سفره عقدو درست كردن ، عقد منو ترانه و مهديس همونطوركه ترانه مى گفت باهم بود
مامان _ كسى مرده ؟
_ نه
_ مامان _ لباس مشكى تر از اين نداشتى كه بپوشي
romangram.com | @romangram_com