#پسران_مغرور_دختران_شیطون_پارت_7


تو كوچه ها خسته بشم بميرم ...

تاكي بايد دنبال تو بگردم ...

از كي بايد سراغتو بگيرم ....

از كي بايد سراغتو بگيرم ....

قرارنبود .. چشماي من خيس بشه ....

قرارنبود هرچي قرارنيست بشه ....

قرار نبود ديدنت آرزوم شه ....

قرار نبود كه اينجوري تموم شه ...

قرار نبود كه اينجوري تموم شه ...

ديگه حوصله گوش كردن به ادامه ي آهنگ و نداشتم ... واسه ي همين سريع صفحه ي لپ تابمو بستمو از اتاقم رفتم بيرون ... ترانه سفره ي ناهارو پهن كرده بود و صحرا هم مشغول كمك به ترانه بود و فقط منتظر من بودن .... رفتم و نشستم سرسفره وناهارمون كه ماكاراني بودو خوردم ... سپس به يه تشكر كوچولو از سرسفره بلند شدم و به سمت تراس كوچك اما زيباي خونه مون رفتم ... در و كه باز كردم سوزسردي به صورتم خورد و باموهاي لخت بلوند ام باز كرد ... خنكي بادي كه بهم ميخورد منو تشويق به قدم زدن درخيابون مي كرد .... اما حيف كه حوصله ي هيچ كاري رو نداشتم .... در تراس روي تك صندلي فلزي خاستري رنگي نشستم و به آسمون زيبا خيره شدم .... هوا سرد بود اما نه انقدر كه احتياج به شالگردن و لباس هاي گرم باشه .... دستمو زير بغلم بردم و چند باري بالا پايينشون كردم ... ساعت نزديكاي پنج بعد از ظهر بودو خوردشيد كمكم داشت غروب مي كرد .... امروز خيلي ديرناهار خورديم ... شايدم همين باعث بي حوصلگيم شده .... به فردا فكر كردم .... به اينكه چجوري فردا رو سر كنم .... به اينكه چجوري شيطنت هاي اون پسرا رو تحمل كنم يا اينكه چجوري به انتقام و تلافى صحرا و ترانه پايان بدم.... ديگه هيچ كدوم از لذت هاي اين دنيا بهم آرامش نميده و همشون برام تكراري و قديمي اند ..... دلم يه چيزي ميخواد كه تا حالا تجربه اش نكرده باشم .... دلم يه آرامش جديد ميخواد .... يه آرامش غربت .... ولي وجود نداره .... نميدونم بايد چيكاركنم .... ديگه دارم خسته ميشم .... تنها راهي كه ميتونم به اين زندگي خسته كننده و تكرارى فكر نكنم اينكه خودمو بايه چيزي مشغول كنم !..... اما آخه چي ؟!.... فهميدم ... بايد زنگ بزنم به ميترا اون خيلي خوب ميدونه كه من بايد چيكار كنم ....ميترا يكي از دوستاي قديمي منه كه شوهرش كلاس موسيقى داره .... ميتونم بعد از دانشگاهم برم پيش شوهر ميترا و اونجا موسيقى ياد بگيرم !..... فكر خيلي خوبيه چون من خودم به موسيقي و اينجور چيزا علاقه ي زيادي دارم !....دست به جيب مانتوم بردمو تلفنمو از توي جيبم در اوردم و مخاطبينشو گشتم ...._ ميترا ...ميترا ...ميترا .. آهان پيداش كردم... سريع شماره اشو گرفتم .. بعد از خوردن چند بوق صداي مردي از پشت تلفن بلند شد..._ الو ...._ميترا ... خودتي منم مهديس ..._ آهان مهديس خانم شماييد ... سلام.. ببخشيد نشناختم ...وايي .. خدا اين ديگه كيه ... گوشي ميترا دستش چيكار ميكنه .. اصلا منو از كجا ميشناسه_ ببخشيد شما ؟!...._ اِ ... نشناختيد ؟ .. منم آرشاوير ._ اهان ... بله .. خوب هستيد آقاي آرشاوير ببخشيد اصلا حواسم نبود ..._ آرشاوير _ خواهش مي كنم .. با ميترا كار داشتيد؟!..._ بله .. بي زحمت يه لحضه گوشي رو لطف مي كنيد ..._ آرشاوير _ خواهش مي كنم يه لحضه گوشى خدمتتون ... فعلا خدانگهدار ....چند لحضه اي كشيد كه صداي ميترا از پشت تلفن بلند شد ..._ميترا _ الو .._سلام چطوري؟ .. شناختي ؟!..._ ميترا_ سلام .. شناختم ، خوبي مهديس .. ترانه خوبه .. صحرا چطوره چيكار ميكنيد بادرس و دانشگاه ؟!..._ هويِِِِِيييييييييي ... يكي..يكي ..._ ميترا _ ببخشيد ... خوب كجاييد ؟!..._ خونه چطور مگه ؟!..._ پاشيد بيايد خونه من با بچه ها دورهم جمع شديم .. پاشيد بيايد ..._ نه ممنون كارداريم ... حالا كيا هستند ؟!..._ميترا _ همه هستند .. شماهم بيايد_ نه عزيزم نميشه .. فردا كلاس داريم بايد زود بخوابيم ..._ ميترا _ حالا بيايد چند دقيقه بشينيد ..._ نه بخدا تعارف نمي كنم .. راستش براي موضوع ديگه اي مزاحمت شدم ... ميخواستم بدونم تو گفتي آرشاوير كلاس موسيقى زده هنوزم دارتش يانه ؟!...._ميترا _ آره دارتش چطورمگه ؟!..._ هيچي .. راستش من وقتي از دانشگاه برمي گردم خونه بيكارم .. صحرا و ترانه هم كه هر كدوم مشغول يه كار ميشن و منم حسابي حوصله ام سر ميره واسه ي همين خواستم ببينم اگه هنوز كلاس داره ... بيام اونجا بلكه يجوري خودمو سرگرم كنم ...._ميترا_فكر خوبيه .... درخدمتم ..._ ممنون .. پس بي زحمت آدرس كلاسشو برام اس ام اس كن _ميترا _ باشه .. عزيزم كاري نداري ؟!..._ نه .. قربانت خداحافظ .._ خداحافظ .گوشي رو قطع كردم ... خورشيد كاملا غروب كرده بود وآسمون كمكم سياهي خودشو به دست آورده بود !.... از تراس خارج شدمو به طرف هال رفتم .ترانه كه مشغول تماشاي سريال مورد علاقه اش بود ... صحرا هم كه داشت به

گوشيش ور مي رفتو معلوم نبود داره باكي اس ام اس بازى ميكنه ... منم كه حوصله هيچي رو نداشتم ... گشنه امم نبود كه بخوام تا شام وايسم ... براي همين يه شب بخير بهشون گفتم و صاف رفتم توي اتاقم و روي تخت خواب نرمم ولو شدم .... كمي پهلو به پهلو شدم تا چشمام گرم شه ... بعد از كمي هم بالاخره خوابم برد....

صبح روز بد باصداي جيك جيك گونجيشك‍ هايي كه روي درخت انار روبه روي پنجره ي اتاقم .. بازي مي كردن از خواب بيدار شدم.... معلوم بود باهم دعواشون شده .. چون خيلي سروصدا مي كردن ...با خوش حالي از روي تختم بلند شدمو يه آبي به دست و صورتم زدم سپس رو به روي ميز توالت اتاقم ايستادمو مشغول شونه كردن موهاي لخت و پرپشتم شدم ....

" ترانه "

منو صحرا ديشب تا صبح مشغول تماشاي تلوزيون بوديم ... البته فقط من چون صحرا داشت با يكي اس ام اس بازي مي كرد... مهديس هم كه خيلي خسته بودو زودي رفت خوابيد ...اصلا نفهميدم چي شد ... كي چشمام گرم شد .. خلاصه ديشب همون رو كاناپه خوابم برد ... حالاهم كه بيدار شدم مي بينم از سرما دارم يخ مي زنم ... بي انصافا نكردن يه پتويي چيزي بندازن روم ...سريع از روي كاناپه بلند شدمو دويدم طرف آشپزخونه و كره و پنير و خامه و ... آماده كردم ... چندتا تيكه نونم برداشتمو گذاشتمش بيرون تا يخش وا بره ... تو اين زمان كوتاه هم خودم رفتم تو دستشويي و بعدشم به اتاقم رفتم و يه صفايي به اين قيافه ي زرد و رنگ و رو پريده ام دادم !.... وقتي بر گشتم تو آشپزخونه قيافه صحرارو ديدم كه از تعجب چشماش گشاد شده بود... _ صحرا _ تران‍ ... همه اين كارا رو تو انجام دادي ؟!...._ پ‍َ نَ پ‍َ ... همسايه ها امدن انجام دادن !..._صحرا _ جدي كار خودته .. يا مهديس‍؟..نذاشتم حرفشو تموم كنه و پريدم وسط حرفش ..._ معلومه كه كارمنه ... تو چي فكر كردي .. فكر كردي اون مهديس خابالو اينارو درست كرده ؟!...._ صحرا _ راست ميگي ؟!..._ نه پس كج ميگم !..._ صحرا _ اه ... بس كن ديگه بيايد سريع صبحونه رو بخوريمو كارامونم بكنيم بريم .... اين مهديس كجاست .. مهديسسسدر همين موقعه در اتاق مهديس باز شد و مهديس با قيافه اي آرايش كرده امد بيرون ..._ صحرا _ كجا به سلامتي شالو كلاه كردي ؟!..._ مهديس _ اِ .. شماكه هنوز آماده نشديد ... بابا دير شد ...._ خوب حالا بيا صبحانه اتو بخور ...مهديس امدو سر سفره نشست .. و شروع به خوردن صبحانه كرديم ... بعد از كمي صبحانه خوردن به كمك‍ همديگه سفره رو جمع كرديم و ظرفارو گذاشتيم وقتى كه برگشتيم بشوريم ... سپس من و صحرا به اتاقمون رفتيم تا آماده بشيم ... من يه مانتو سفيدو شلوارجين سفيد پوشيدم ...يه شال فسفوري خوش رنگ سرم كردم و نصف موهامو اتو كشيدمو از شالم گذاشتم بيرون ... تو آينه به خودم نگاهي انداختمو آدمسمو يه دور تودهن چرخوندم و بادش كردم ... سپس با يه حركت تركوندمش ... حتي خودمم مي تونستم اون موقعه زيبايى خودم را تحسين كنم ... از اتاقم رفتم بيرون صحرا هم چيزي از منو مهديس كم نداشت يه مانتو و يه شلوار مشكلي بايه شال قرمز براق كه با رژلبش ست كرده بود .... خيلي جيگر شده بود ... سوار 206 صحرا شديمو به سمت دانشگاه رفتيم ..... استاد باهامون جلوى درب دانشگاه قرار گذاشته ... نزديكاي ساعت 7:00 بود كه رسيديم جلوي در دانشگاه و چشممون به بى ام آرتان افتاد ... لامصب هر روز با يه ماشين مي يان ... ولى متاسفانه از استاد خبري نبود .. دانشگاهم كه بسته بود .. چون هنوز خيلي زوده تا همه ي دانشجوها بيان ... از ماشين پياده شديم و به طرف اون سه تا رفتيم .... وقتي بهشون رسيديم خيلي رسمي سلام كرديم ..._ مهديس _ استاد هنوز نيومده ؟!..._سپهر _ چرا امده ... ما قايمش كرديم ...و هرسه تاشون زدن زير خنده ...._ صحرا _ هه هه هه ... گلوگه نمكيد بخدا ..._ پندار _ .. نه بعضي وقتا كله قندم مي شيم !....و دوباره صداي خندشون بلند شد ...._ بيمزه ها ...سريع راهمو كج كردمو به سمت ماشين صحرا رفتم ... ترجيح دادم تو ماشين منتظر استاد بشينم تا اينكه بخوام اين سه تا خول و چل رو تحمل كنم .. هنوز كاملا ازشون دور نشده بودم كه صداى آتان بلند شد ..._ خانم رياحى ... ترانه خانم ...كمي مكث كردم تا ببينم چي ميخواد بگه ...آرتان درحالى كه نفس نفس مى زد به من رسيد و به مسخره گى گفت :_آرتان _ ماشاالله ... چه سرعتي داريد !..._ كارتونو بگيد ... آقاى پارسا !...._آرتان_ اوهوم ....و الكي زد زيرخنده ... ديوونه انگار براش جوك‍ گفتم .. الكي ... الكي .. داره ميخنده ... بدون اينكه حرفى بهش بزنم چپ چپ نگاهش كردم به راهم ادامه دادم كه دوباره صداش بلند شد ..._ آرتان _ ميخواستم بهتون بگم .. قبل از اينكه تو ماشين كسي بشينيد بهتره صندلي رو خوب نگاه كنيد شايد يه ادم مودب آدماسشو جا گذاشته باشه .... و بخواد به زيبايي مانتو ى شما كمك‍‍ كنه و زد زير خنده ......سپس بدون اينكه كوچيك ترين فرصتي به من بده سريع ازم دورشد ...با اين حرفش چشمام گشاد شد ... سريع پشت مانتومو گرفتم تو دستم و به زور سعى كردم پشت مانتومو ببينم ولي چيزي رو نمي ديدم ......مهديس امد طرفم

_ مهديسسسسسسسسسس.

romangram.com | @romangram_com