#پسران_مغرور_دختران_شیطون_پارت_68


متوجه منظورش شدم ، واسه همين سريع از سرجام بلند شدمو به طرف پندار رفتم و باهمديگه وارد اتاقم شديم ....

پندار _ خوب شروع كن ...

من _ ببين خودت بهتر از هركسى ميدونى كه اين فقط يه ازدواج صوريه و هيچ حقيقت نداره ، براى همينم بعد از ازدواج نه باهم حرف ميزنيم نه غذا ميخوريم و نه همديگه رو ميبينيم ، اصن فكر كن هفت پشت غريبه ايم ...

پندار لبخند موزيانه اى زد :

پندار _ نميشه ، اونوقت همه فكر مى كنن بى غيرتم .. بعد از ازدواج هرجا من بهت گفتم ميرى ، هرجا گفتم نميرى ، هركارى من بگم ميكنى ، هركارى بگم نميكنى ، نبايد بخندى ، حجابتم حتما بايد رعايت كنى ، آهان .. درضمن بايد وقتى از خونه مياى بيرون پوشيه هم بزنى !...

با عصبانيت گفتم :

_ يعنى چى ، يجورى حرف ميزنى انگار من نوكرتم ...

پندار با لبخند تمسخر آميزى گفت :

پندار _ چاكرتيم !....

وايى .... اين ديگه بى نهايت گسداخه ، از الآن كه داره اينجورى رو عصابم قدم ميزنه بعد از ازدواج چيكار ميكنه ، بيخيال بابا اصن از خير فرانسه گذشتيم ، اِاِاِاِاِاِ .. مگه دور از جون ديونه ام كه بخاطر يه بورسيه با يه آدم منگول عقب افتاده ازدواج كنم ! ... نه بيخيال

پندار _ هووووووو چت شد ؟

با صداى پندار به خودم امدم ...

_ هوووو چيه بى تربيت ، آدم بايه خانوم اينجورى حرف نميزنه ...

پندار _ نبابا ، اونم چه خانومى

سپس با صداى بلند زد زيرخنده

romangram.com | @romangram_com