#پسران_مغرور_دختران_شیطون_پارت_63


شايد بشه اسم اين حسو گذاشت علاقه !

علاقه به سپهر

يك‍ روز بعد ...

...

وايى .. چي بپوشم ؟ ...

اووووووووووووووووم اين مانتو سفيده خوبه ...

نه .. سفيد خوب نيست ...

آآآآآآآآآآآخ .. دارم ديوونه ميشم ، يعنى توى اين لامصب يه دست لباس درست حسابى پيدا نميشه خبر مرگم تنم كنم ؟؟؟؟!!!!!!

با عصبانيت به طرف تخت خوابم رفتم و لبه ى تشك نشستم ...

دست راستمو روى پيشونى ام گذاشتمو فشار دادم ...

خداجون به دادم برس ، دارم روانى ميشم ... نميدونم ديگه چه غلطي بايد بكنم

همينطور كه داشتم باخودم حرف ميزدم يه آن در اتاقم باز شد و مامان با چهره اى پر از استراب و استرس سراسيمه وارد اتاق شد ...

متعجب نگاهى بهش انداختم و با خنده گفتم :

_ وايى .. مامان مثل اينكه شما بيشتر از من استرس داريد ...

مامان در حالى كه داشت سعى مى كرد نفسشو تازه كند گفت :

romangram.com | @romangram_com