#پسران_مغرور_دختران_شیطون_پارت_57
آخ نه فكر كنم خراب كردم ...
حسابى هول شدمو با عجله گفتم :
_ نه ... نه .. اونا بيان ... بشون گفتى نيان ؟ ....
مامان وقتى اين حالو روز منو ديد زد زيرخنده و گفت :
مامان _ نترس عزيزم بشون گفتم بيان ... قرار گذاشتيم كه فرداشب بيان خاستگارى ...
با شنيدن اين حرفش بي دليل خوش حال شدم
و به سمت مامان حجوم بردمو اورا به آغوشم كشيدم ....
فكر نكنم اين خوش حالى بخاطر بورسيه يا فرانسه باشه ... مطمئنن اين خوش حالى كه من دارم بخاطر پنداره ... واسه اينكه ميخواد بياد
خاستگاريم ! ... كاش اين خاستگارى واقعى بود !.
***
" مهديس "
صحرا منو جلوى در خونمون پياده كرد و با سرعت صدتا راه افتاد ...
ديوونه است اين دختر به قرآن ... هيچى حاليش نيست،نميگه خدايي نكرده تصادف كنه .. يه بچه مچه اى رو زير كنه ، همينطورگازميده
آخ ....
از دست كاراى تو صحرااااا ...
romangram.com | @romangram_com