#پسران_مغرور_دختران_شیطون_پارت_54


ديگه حسابى كفرى شده بودم ....

با عصبانيت دستمو گذاشتم روى سوئيچ و استارد زدم كه خدا رو شكر ماشينم روشن شد اما زياد بنزين نداشتم ....

با سرعت صد تا رانندگى كردم و خودم و رسوندم به اولين پمپ بنزينى كه سر راهم بود ....

مرد تقريبا مسنى با لباس كار آبى نفتيش بطرفم امد .... و با همان لهجه ى شماليش گفت :

_ خانوم جان ... بنزين تموم كردى ؟؟؟؟

_ آره ...

مرد لبخندى زد و گفت :

_ اَووووو ، اين چه سواليه كه من مي پرسم خانوم جان خوب معلومه بنزين تموم كرديد !!!!

بدون اينكه جوابشو بدم نيم خيز شدم طرف كيفم كه روى صندلى عقب ماشين بود و مقدارى پول از توش در اوردم و دادم به اون مرده

_ هر چقدر كه ميشه بنزين بزن ...

_ چشم خانوم جان همين الآن ....

مرد با گفتن اين حرف سريع به طرف باك ماشينم رفتش و برام بنزين زد ....

چند دقيقه اى كارمون توى پمپ بنزين طول كشيد ... اما خوب خدا رو شكر بالاخره تموم شد ....

تو راه بوديم كه همش زيرچشمى به مهديس نگاه مى كردم ...

مثل اينكه خيلي از دستم ناراحته چون اخماش ازهم باز نميشه ...

romangram.com | @romangram_com