#پسران_مغرور_دختران_شیطون_پارت_53


كوفتههه .... اين كيه كه انقدر بيشرمه ؟؟!!....

مهديس هنوز درحال حرف زدن كه چه عرض كنم آژير كشيدن بود ...

مهديس _ اى بابا صحرا چى شده ؟؟ ... راه بيفت ديگه ....

با عصبانيت سرمو به سمتش برگردوندم ...

_ اسكول روشن نميشه وگرنه خودم راه ميفتادم !!!!

مهديس كه انتظار اين نوع حرف زدن منو نداشت متعجب با چشمايي گشاد خيره شد به من و با كمى مِن .. مِن گفت :

مهديس _ نكنه‍ ... نكنه بنزين تموم كردى ...

_ ااااااه ... نميدونممممممممم

مهديس با عصبانيت دست به سينه شد و سرجاش صاف نشست و زيرلب چيزي پچ .. پچ كرد كه صد در صد نا سزا بود !!!!

ماشين پشت سريم با كلى زور و تمنا ماشين خودشو كشيد تو لاين بغليم وماشينشو كنار پنجره طرف مهديس پارك كرد ....

پسرجوانى سرشو از پنجره ى ماشين اورد بيرون و با پوزخند گفت :

پسر جوان _ از پس يه خانومم برنيومديم !!!!!

ديگه بهم فرصت هيچ حرفي رو نداد و با سرعت رفت ....

كثافت هاى عوضى ... بريد بميريد انشالا ....

ماشين هاى پشت سرم يكي يكى به نوبت از كنارم رد شدن و رفتن .....

romangram.com | @romangram_com